وبلاگ شخصی و مطالعاتی سیّدسروش سیّدی فرد
اخبار، مقالات، جزوه ها و تازه های علمی، پژوهشی و درمانی روان شناسی
کهن الگوی درخت و گیاه ایرانی

درخت در اساطیر ایران باستان
در فرهنگ ایرانی، همچون بسیاری از اقوام دیگر، برای برخی از گیاهان و درختان نیرو و خواص و تقدس خاصی قائل بوده‌اند. در ایران کمتر دهی است که نمونه‌ای از درختان مورد احترام را در خود نداشته باشد، این درختان و درختچه‌های گوناگون، در باور عامهٔ مردم دارای ویژگیهای کم و بیش یکسانی هستند. از جمله اینکه بریدن آنها و حتی شکستن شاخه‌های آنها سبب نابودی یا زیانهای عمده برای شکننده دربر خواهد داشت این درختان برآورندهٔ حاجات نیازمندان بوده، در دفع برخی امراض و چشم زخم مؤثر می‌باشند. نیازمندان بر آن دخیل می‌بندند، پارچه می‌بندند، نخ گره می‌زنند و قندیل می‌آویزند و افسانه‌ها و داستانهای بسیاری در پیرامون آنها نقل می‌شود.
تاریخ و فرهنگ ایران آکنده از درختانی ست که هر کدام با دیرنیگی ویژه خود رمز و رازی دیگر گونه دارند. اهمیت درخت در فرهنگ ایران تا اندازه ایست که درخت با بسیاری از نمادها ی هم پیوند خود ارتباط گرفته و زمینه های اساطیری و تصویری تازه ای ایجاد کرده است. ایرانیان باستان درخت را منزلگاه ایزدان می دانستند. برای آنها “درخت سرو” تقدس ویژه ای داشت زیرا آن را نماد اهورا مزدا یا هرمزد، ایزد برتر ایزدستان خود می دانستند. یا “درخت آسوریک” ازدوران پارتها در ایران نامبردارست. در شاهنامه “درخت گز” درختی جادویی ست که رستم با آن رویین تنی مانند اسفندیار، نظر کرده زرتشت را شکست می دهد. در ایران پرستشگاه های درخت وجود داشت. یکی از موضوع های نقاشی های تزئینی ایرانی درخت زندگیست. این درخت را میان دو جانور روبه رو می کشند.
در ایران دو درخت مقدس معروف وجود داشته‌است:درخت سرودرخت تاقوک
درخت تاقوک درخت تاگوک یا داغداغان. یا تَگوک Taghouk یا درخت"" تـَ "" یکی از درختانی است که به همراه درخت سرو نزد ایرانیان باستان از تقدس برخوردار بوده و معمولاً خانم‌ها بر آن پارچه‌ای یا رووش (تکه باریک پارچه) می‌بستند برای رفع بلا یا برآورده شدن حاجات. هنوز هم این سنت در بعضی از مناطق ایران حفظ شده‌است درخت سرو زیبد و درخت تاقوک زیبد درقهستان و همچنین در منطقه ترکمن صحرا و بوانات فارس را می‌توان نام برد.
در داستان آفرینش زرتشتیان، گیاه خودروی ریواس که به هنگام رعد و برق در کوه می‌روید، موجب پدیدار شدن بشریت می‌شود. درمتون زرتشتی همچون «بندهش» و «زاداسپرم» از ده نبرد آفریدگان گیتی با اهریمن سخن به میان آمده که چهارمین آن نبرد گیاه‌است:
«چون چهارم بر گیاه آمد. به مقابله او همان گیاه بکوشید. چون آن گیاه نخستین بخشکید. «امرداد» که او را گیاه نشان گیتی است، وی را برگرفت و او را خرد بکوفت و با آب تیشتری بارانی بیامیخت. پس از باران همه زمین را رستنی‌ها آشکار شد، ده هزار نوع اصلی و یک صدهزار نوع به نوع اندر نوع چنان رستند که از هرگونه‌ای و آیینی بود. او آن ده هزار نوع را به باز پس داشتن ده هزار بیماری آراست. پس از آن یک صد هزار نوع گیاه تخم برگرفت. از گرد آمدن تخم‌ها درخت «همه تخمه» را میان دریای فراخکرد بیافرید که همه گونه (های) گیاهان از او همی رویند و سیمرغ آشیان بدو دارد. هنگامی که از آن به فراز پرواز کند. آنگاه تخم خشک آن را به آب افکند و به باران باز به زمین باریده شود. به نزدیکی آن درخت «هوم سپید» را بیافرید که دشمن پیری، زنده گر مردگان و انوشه گر زندگان (است).»
اما هومچیست: شربتی مقدس از شیره گیاه «افدرا» شده که شاخه‌های آن را در آب می‌شویند و در هاون می‌کوبند و با شاخه‌ای از درخت انار می‌سایند و صاف می‌کنند. این شیره سپس با شیری که با هوم مخلوط می‌شود محصول نهایی است. هوم قبل از مراسم آماده می‌شود و بعد ضمن برخواندن فصلهای ۹–۱۱ یسنا که اختصاص به ستایش هوم دارد مصرف می‌شود. تهیه آن برای دومین بار با یسنا ۲۲ آغاز می‌شود و در مدت خواندن اولین گاهان یسنا ۱۸–۳۴ ادامه می‌یابد.
به نوشته دکتر مهرداد بهار: هَومَ (هُومه) Haoma نام ایزدبانوی درمان و نگاهبان گیاه مقدس و آیینی (هوم) است. جایگاه این ایزدبانو درون درخت «گوکرن» (Gokarn) است. یسنه- هاتهای ۹ تا ۱۱ که هوم یشت خوانده می‌شود، و نیز بیستمین یشت اوستا به نام «هوم یشت» سرود ستایش و نیاش اوست. هوم در اوستا و سوم در سنسکریت نام گیاه مقدسی است که افشره آن گونه‌ای آشامیدنی آیینی بشمار می‌آید و آیین‌ها و نیایش‌های مربوط بدان در اوستای نو و در دین زرتشتی جای ویژه‌ای دارد. از نوشابه هوم با صفت «دوردارنده مرگ» یاد می‌شود و به نوشته بندهش هوم سرور و شهریار گیاهان است و در فرشکرد، بی‌مرگ (اَنوش) را او می‌آرایند.
لغت نامه دهخدا در معنای کلمه «گوکرن» آورده: «درخت زندگی در افسانه‌های ایران باستان که شفابخش هر مرض به شمار می‌رود.»
درخت بس تخمه یا همه تخمه که منشأ تمامی گیاهان جهان است و همه نوع گیاه از او می‌روید. سیمرغ، پرنده اساطیری ایران، بر این درخت آشیان دارد و هر سال، بنا بر متن پهلوی گزیده‌های زاد سپرم، «آن درخت را بیفشاند، آن تخم‌های (فرو ریخته) در آب آمیزد، تیشتر (ایزد باران در اساطیر ایران) آنها را با آب بارانی ستاند، به کشورها باراند» و به این ترتیب، همه نوع گیاه در همه جای زمین روید. این درخت در دریای فراخکرد، دریای بی‌انتهای کیهانی، به همراه درخت «گوکرن» یا «هوم سفید» قرار دارد. درخت گوکرن درخت مهم اساطیری دیگری است که اکسیر جاودانگی را در هنگام بازسازی جهان به مردمان می‌بخشد و بر اثر آن، همه مردم جاودانه بی‌مرگ می‌شوند. بنابر متن پهلوی بندهشن، این درخت برای بازداشتن پیری بد دم است. اهریمن برای از بین بردن این درخت وزغی را در دریای فراخکرد به وجود می‌آورد اما در مقابل، اورمزد دو ماهی مینوی به نام «کر» می‌آفریند که مأمور نگاهبانی از این درخت می‌شوند و همواره یکی از این ماهی‌ها وزغ را زیر نظر دارد. در آغاز آفرینش آدمی نیز درخت به یاری مشی و مشیانه، نخستین زوج بشر، می‌آید. مشی و مشیانه برای طبخ غذای خود نیازمند آتش بودند و آتش مورد نیاز آنان را دو درخت کنار و شمشاد که بنابر اساطیر ایران آتش دهنده‌ترند، فراهم کردند.
ویسپوبیش (درخت طوبی) نام درختی اساطیری در اسطوره‌های ایرانی است. این درخت در دریای فراخ‌کرت قرار دارد و آشیانهٔ سیمرغ افسانه‌ای بر آن است. نام ویسپوبیش در پارسی میانه به معنای «درمان همهٔ دردها» است و در کتاب اوستا آمده که همهٔ داروهای درمان‌بخش و همچنین تخم همهٔ گیاهان بر ویسپوبیش نهاده شده‌است. از این رو نام دیگر این درخت، در پارسی میانه، «ون جد بیش وس‌تخمگ» به معنی «اندوه‌زدای بسیارتخمه» است. واژهٔ ویسپوبیش به معنی ویسپو (همه)+ بیش (درد) است.
در مینوی خرد آمده که هرگاه سیمرغ از ویسپوبیش برخیزد هزار شاخه از آن درخت برویَد و چون بنشیند هزار شاخه از آن بشکند و تخم آن پراکنده شود. در بندهشن آمده که تخم‌های موجود بر فراز ویسپوبیش را گاو یکتا آفریده و هر سال سیمرغ همهٔ آن تخم‌ها را از آن درخت می‌ریزد، در آن آب می‌آمیزد، هنگامی که تیشتر آب دریای فراخ‌کرت را برمی‌گیرد تخم‌های گیاهان را با خود به آسمان می‌برد و سپس بر روی همهٔ زمین می‌باراند. اهورامزدا این درخت و تخم‌های آن را آفریده تا برای درمان هزار گونه بیماری آماده باشد.
در ادبیات پس از اسلام این درخت را طوبی نامیدند. شهاب‌الدین سهروردی در کتابچه عقل سرخ می‌نویسد که درخت طوبی درختی عظیم است در بهشت. هر میوه و ثمره که تو در جهان می‌بینی بر آن درخت است. سیمرغ آشیانه بر طوبی دارد. «بامداد سیمرغ از آشیان خود به‌در آید و پر بر زمین بازگستراند، از اثر پَر او میوه بر درخت پیدا شود و نبات بر زمین.»
یک کتاب ستاره‌شناسی کهن به نام تنکلوشا که ریشه در کتب اخترشناسی ساسانی دارد و ترجمه عربی آن به ما رسیده نیز ویسپویسش را تحت عنوان «طوبی» ذکر می‌کند و همان توصیفات اوستا را از این درخت بازگو می‌کند.

درخت در ادبیات ایران

بنابر بندهش، چهارمين آفريدة اهورامزدا « گياه » است . همچنين، در اسطورة كيومرث (نخستين انسان) از تخمة كيومرث « ريباس تني يك ستون، پانزده برگ، مهلي و مهليانه از زمين رستند » .بنابراين، نخستين زوج بشري به شكل گياه زاده شدند و اين گياه به عنوان توتم گياهي نمودار پيوند نخستين گياه و انسان، از كيومرث به گياه و از گياه به انسان (مهلي و مهليانه) به صورت چرخة حيات ميان گياه و انسان تصور مي شود .
بهار معتقد است: ارتباط انسان با گياه ريباس بايد ريش هاي كهن داشته باشد و محتملاً به عنوان توتم، در نزد بعضي قبايل ايراني شناخته مي شده است. سپس، در آسياي ميانه، اين توتم در نزد ايرانيان عموميت يافته و بعدها اعتقادي كلي شده است .
بنابراين، گياه تباري و اعتقاد به تولد گياهي در اساطير كهن را مي توان نشان دهندة رابطة نمادين ميان انسان و درخت دانست ، ازهمين روست كه در نسب شناسي و شجره نامه نويسي از سمبل درخت استفاده مي كنند.
درخت، رمز جامعة زندگان و نماي شگر ولادت و رشد و بالندگي و تكامل پيوستة خانواده و جامعه و قوم و ملت است .
اين اعتقاد به گياهان و درختان، ارزش و اهميتي ويژه به آنان بخشيده است كه هم در شاهنامه و متون حماسي و هم در متون زردشتي تجلي ويژه يافته اند.
بنابر روايات ايراني، گوهر تن زردشت به دست خرداد و امرداد، دو امشاسپند اهورايي، از آب و گياه ساخته شده است .
در شاهنامة فردوسي نيز، هنگام ظهور زردشت، در ايوان گشتاسب، درختي « گشن بيخ » و « بسيارشاخ » مي رويد . در باورهاي زردشتي آمده است كه
« زردشت دو شاخه درخت سرو از بهشت آورد و با دست خويش يكي را در قرية كاشمر و ديگري را در ديه فريومد كاشت » .
در كتاب زندبهم نيسن، دربارة درخت زردشت چنين آمده است: « اورمزد گفت كه: اي زرتشت سپيتمان! اين است آنچه از پيش گويم. درخت يك ريشه اي كه ديدي، آن گيتي است كه من، اورمزد، آفريدم. آن هفت شاخ هاي كه ديدي، آن هفت زمان است كه رسد. آن كه زرين است، شاهي گشتاسب است كه من و تو براي دين ديدار كنيم » .
در شاهنامه نيز ، گشتاسب پس از پذيرش دين بهي و براي ترويج اين آيين، درخت سروي را كه زردشت با خود از بهشت آورده بود، بر درِ آتشكدة مهربرزين در كاشمر كاشت .
درخت ديگري كه در اساطير ايراني قداست ويژه اي دارد، درخت هرويسپ تخمك يا ويسپوبيش است كه اي نچنين توصيف شده است: « ... آن درخت سيمرغ كه در وسط درياي فراخكرت برپاست، آن درختي كه داراي داروهاي نيك و مؤثر است و آن را ويسپوبيش ( همه را درمان بخش ) خوانند و در آن تخم هاي كلية گياه ها نهاده شده است... » .
در داستان رستم و اسفنديار، رستم براي پيروزي بر او، به سفارش سيمرغ ، از درخت گز تيري انتخاب مي كند. درخت گز ، در جهان باستان، درختي آييني و سپند شمرده مي شده است. مصريان كهن آن را درخت اوزيريس مي پنداشته اند كه بغ باروري و بختياري بوده است .
فردوسي نيز، در خلال داستان، به آييني اشاره مي كند كه درخت گز در آن پرستش مي شد . بنابراين، اين درخت يكي از سرفرازترين درختاني است كه از سوية مينوي بودن در شاهنامه برخوردار است. اين درخت از ديرباز نزد ايرانيان و ازجمله زردشتيان مقدس بوده و آن را مي پرستيده اند .
خاصيت مرموزي كه در چوب اين درخت نهفته است، مربوط به اعتقاد اقوامي مي شود كه روحِ محض را قابل جاي گرفتن در قالب ديگري چون حيوان يا گياه مي دانستند. بر پاية همين اعتقاد است كه روز تولد فرزند، درختي به نشانة هم زاد او مي كاشتند .
يكي ديگر از جنبه هاي رازآميز درخت گز، گرفتن بَرسَم از آن است. برسم از واژة « برز » به معني باليدن و نموكردن است و در آيين زردشتي عبارت است از شاخه هاي باريك و بريده از درخت گز يا انار كه در مراسم آيين زردشتي كاربرد داشته و به همراه آن، اوراد و ادعيه اي خوانده مي شده است .
اعتقاد به اين گياه مذهبي، ميراثي آريايي است و بنا بر اسطورة زرواني، زروان به نشانة موبدي بر جهان، دست هاي برسم به هرمزد سپرد .
از ديگر گياهان مقدس و آييني در اساطير ايران، گياه هوم است كه « دوردارندة مرگ » است [ يسنا، هات 9، بند 4] و به هنگام فرشكرد، انوشگي را از او آرايند و گياهان را سرور است .
در اوستا ويوهونت، پدر جمشيد نخستين كسي است كه از گياه مقدس هوم نوشابه مي سازد و جمشيد پاداش اين عمل نيك اوست [ يسنا، هات 9، بند 4]. پس از او اَثويه ، ثريته و پوروشسپه بودند كه اين گياه را فشردند و شيرة آن را گرفتند و فرزندان آنان نيز، فريدون، گرشاسپ و زردشت، به پاس اين عمل بدانان داده شد . ازهمين رو، هوم را خداي باروري و شيرة آن را نيز نماد باروري رمة ماده گاوان مي دانستند .
هوم/ هئومه در اوستا و سومه در ري گودا مظهر شاه گياهان و دارويي سلامت بخش است كه زندگي دراز مي بخشد و مرگ را دور مي كند. فشردن اين گياه و نوشيدن افشرة آن نقشي بزرگ در ايران و هند داشته و در هر دو سرزمين، گياهي آسماني شمرده مي شد كه بر زمين آورده شده بود و افشردن آن مظهر زميني ستايش آن بوده است .

بنا بر روايت پهلوي، نوعي از اين هوم، موسوم به هوم سپيد، در درياي فراخكرت وجود دارد كه در « فرشكردسازي اندر بايد، چه از آن انوشي (=داروي بي مرگي) آرايند » .
درخت ويسپوبيش نيز گونه اي هوم سپيد است كه در اوستا گئوكرنه ناميده شده و نيرودهنده و فزايندة كلية نباتات مزدا آفريده و داروي همة دردهاست و رب النوع گياهي آريايي ها در عصر ودايي است .
از ديگر اساطير مربوط به تقدس گياه، رويش گياه از خون بر زمين ريختة سياوش است . اين گياه ، كه پرسياوشان نام دارد، تجلي رستاخيز آييني نباتات در پي خونخواهي شان در مرگ مظلومانة انسان است . پس از مرگ سياوش، كه دگرديسه اي است از كيومرث (نخستين انسان ) در اسطوره هاي ايراني، از خون بر زمين ريخته اش گياه مي رويد.

علاوه بر شاهنامه، در متون حماسي متأخر نيز، به نمون ههايي از جنبة نمادين درخت و گياه برمي خوريم. در كو شنامه، آبتين در خواب مي بيند كه پسرش شاخه اي چوب خشك به او مي دهد كه سبز و بويا شده و چون درخت بلندي سايه م ي گستراند . تعبير اين خواب، تولد فرزندي فرهمند (=فريدون) است .
در جهانگيرنامه نيز، وقتي رستم براي نبرد با اژدها به مرغزار مي رود، با درختي كه ن سال و يك چشمه روبه رو مي شود . آب و درخت، اين دو عنصر نمادين، در اين بخش از منظومة جهانگيرنامه نقش مادرمثالي مثبت را براي رستم ايفا مي كنند و رستم با رسيدن به اين درخت كهن سال و چشمه، به سرچشمة نيروهاي ازلي دست مي يابد و با تجديد نيرو، براي نبرد با اژدها رهسپار مي شود. پس از كشتن اژدها نيز، رستم توان و نيروي خود را از دست مي دهد و دوباره خود را به آن درخت و چشمه مي رساند و سرش را به پاي درخت كه نسال مي نهد و پس از مدتي به هوش مي آيد و انرژي ازدست رفته اش را بازمي يابد. نقطة مقابل اين كاركرد مثبت، در فرامرزنامه به صورت منفي تجلي م ييابد. بنابر فرامرزنامه، كناس ديو در مرغزاري در كنار چشمة آب و درختي پر شاخ و برگ زندگي مي كند . اين ديو و ارتباط آن با آب و درخت، به ساحت ناخودآگاه روان و سوية منفي كهن الگوي مادرمثالي راه مي برد.
در بهمن نامه نيز، سوية نمادين درخت و ارتباط آن با مادرمثالي ديده مي شود. وقتي بهمن گرفتار خيانت كتايون و لؤلؤ شده و زخمي و آواره مي شود، به چشمه و درختي مي رسد و در كنار آن مي خوابد و خواب نجات و رهايي خويش را مي بيند . در گرشاسب نامه نيز، گرشاسب در دخمة سيامك با درختي شگفت انگيز روبه رو مي شود كه از آغاز گيتي وجود داشته و هركسي كه يك ميوه از آن بخورد، به اندازة يك هفته انرژي مي گيرد . همچنين، او در سفرهاي خود با درختي برخورد مي كند كه هفت گونه بار مي دهد .

سرو نماد ایران باستان
در اساطیر ایران درخت را منزلگاه ایزدان می دانستند. در این فرهنگ از میان درختان درخت سرو تقدس ویژه ای دارد و نماد اهورا مزدا، ایزد برتر ایزدستان ایرانیست. دهخدا درخت سرو را نشانه ایران باستان میداند و می نویسد درخت سرو نماد ایران باستانست، چنانکه درخت بلوط نشانه مردم ژرمانی ست. به گفته دهخدا اینکه در قالی، فرش، ظروف و نگاره ها نقش سروهای شاخه برگشته (بته سرکج) بسیار دیده می شود باقی مانده آثار همان سنت ملی ست.
کیخسرو شاهی در کتاب آیینه آیین مزدیسنی می گوید: کشمر نشان از جای خوشی و خوبیست، و جای خوشی و خوبی آمیخته ای از دلست؛ و تخم سرو نمونه ای از مهر اهورامزداست که در هر دل کاشته می شود. بزودی رویان و بالان می شود و برگ آن نمودار کردار نیکست و به یکتایی و توانایی اهورامزدا و راهبری زردشت گواهی می دهد. باید تخم مهر اهورامزدا در دل هریک از ما نشانده شود و بار نیک بیاورد.سرو فریومد
دهخدا در لغتنامه یه نقل از کتاب تاریخ بیهق می نویسد:” زردشت دو درخت سرو کاشت یکی سرو کاشمر و دیگری سرو فریومد”. سرو کاشمر که به دستور متوکل عباسی در سال ۲۴۷ ه.ق بریده و به بغداد فرستاده شد. دهخدا به نقل از ثعالبی در ثمارالقلوب می گوید: ولی سرو فریومد۲۹۱ سال پس از سرو کاشمر پا بر جا بود. ویژگی این درخت این بود که هر پادشاه که چشمش به این درخت می افتاد، در آن سال دچار نکبت و سختی می شد و این تجربه بارها تکرار شده بود. امیر اسفهسالار ینالتکین بن خوارزمشاه دستور داد این سرو که ۱۶۹۱ سال عمر داشت را سوزاندند. دهخدا می نویسد: « … و حالی ضرری به وی (امیر اسفهسالار ینالتکین) و حشم وی نرسید، ازیرا که بواسطه آتش در آن تصرف کردند و آن درخت زردشت آتش پرست کِشته بود و ممکن بودی که اگر ببریدندی اتفاقی عجیب پدید آمدی و بعد از آن امیرینالتکین بماند تا سنه احدی و خمسین و خمسمائه، چهارده سال دیگر بزیست … » .
سرو کاشمر
سرو کاشمر را در شمار فرجود ها (معجزه ها)ی اشو زرتشت آورده اند. دیگر فرجودهای زرتشت را میتوان پذیرفتن دین زرتشت از سوی پادشاهی مانند گشتاسب، آتش آذربرزین وچوبدست زرتشت برشمرد. پذیرفته شدن دین زردشت از سوی گشتاسپ از اینرو فرجود یا معجزه گفته می شود که کلام زرتشت آنقدر اثر گذاری داشته که پادشاهی مانند گشتاسپ را به آیین خدا پرستی با سه رویکرد اندیشه، گفتار و کردار نیک، درآورده است. پس این دین میتواند بر دلهای پاک کارگر باشد و به جهانیان آموزش داده شود.
در باره آتش برزین گفته می شود زرتشت همیشه پنج چیز همراه داشت نخستینِ آنها آتش آذربرزین بود که همیشه بی هیزم و چوب می سوخت، و زرتشت و دیگران که به آن آتش دست می زدند دستشان نمی سوخت. نسوزاندن این آتش را نشان آن می دانند که باید آتش فروزانِ مهر و مردمی همیشه در دل مزدیَسنی کیشان افروخته و بی آسیب باشد. و نیز گفته اند نسوزاندن این آتش به آن معنی ست که سخن راهنمایی آن وخشور بزرگ (زرتشت) مانند آتشی ست که مردم را از تباهکاری به سوی رستگاری می برد. هرکس از سردی و مرگ رسته باشد، پس به رستگاری جاوید می رسد.
چوبدست زردشت نشان آنست که با وجود روشنایی باید دیده ی بینا به سوی اهورامزدای توانا داشته باشیم. همانطور که شخص نابینا به راهنمایی چوبدست راه می پیماید تا گمراه نشود، پس شخص باورمند نیز باید با مهر اهورا مزدا که راهنمای آفریدگانست به رستگاری برسد.
دیگر فرجود زردشت درخت کاشمرست که در کشمر (کاشمر) نشانده و در اندک زمانی بالیده و برگهای آن به یکتایی و توانایی خداوند گواهی می داده است.
داستان سرو کاشمر در شاهنامه در آغاز پادشاهی گشتاسب آمده است. چیزی که باید به آن دقت کرد اینست که فردوسی پس از داستان گشتاسپ و کتایون و نامه لهراسب به قیصر روم، در آغاز داستان پادشاهی گشتاسپ می گوید در خواب دقیقی را دیده است و دقیقی از او خواسته هزار بیت دقیقی که درباره گشتاسب و ارجاسب است را در شاهنامه بگنجاند و فردوسی اینکار را می کند. پس آنچه در باره گشتاسپ و گرویدن او به دین زردشتی و … میخوانیم سروده دقیقی ست نه فردوسی، و بر پایه منابعی که دقیقی در اختیار داشته است. از آن شمار یکی داستان سرو کاشمر است. پس میتوان گفت دقیقی در شاهنامه می گوید زرتشت سروی را از بهشت آورده بود و آن را در آستانه آتشکده آذر کاشت. این درخت به اندک زمانی رشد کرد و بالید. گفته می شود برگهای این درخت به یکتایی و توانایی خداوند گواهی می داده است.
یکی سرو آزاده بود از بهشت به پیش درِ آذراندر بِکِشت
به روایت دقیقی در شاهنامه این سرو که آن را بر در آتشکده مهربُرزین کاشتند، چنان تنومند شد که اگر کمندی (ریسمانی که پهلوانان برای بالارفتن از دیواربرج ها و قلعه ها می انداختند) دور آن می گرفتند، دو سر کمند به هم نمی رسید. گشتاسپ برای این درختِ تنومندِ شگفت، بنایی می سازد که ۴۰ رش درازا و ۴۰ رش پهنا و دو ایوان زرین دارد. او دستور می دهد بر تنه درخت بنویسند گشتاسپ دین بهی (زردشت) را پذیرفت:
نبشتش بر آزاد سرو سهی که پذرفت گشتاسپ دین بهی ...چو چندی برآمد بر این سالیان مرآن سرو استبر گشتش میان چنان گشت آزاده سرو بلند که بر گرد اوبر نگشتی کمند چو بسیار بن گشت و بسیار شاخ بکرد از بر او یکی خوب کاخ چهل رش به بالا و پهنا چهل نکرد از بُنه اندر او آب و گل دو ایوان برآوردش از زر پاک زمینش ز سیم و ز عنبرش خاک
گشتاسپ همچنین دستور می دهد بر تنه این سرو نگاره ای از جمشید که ماه و خورشید را می پرستیده ( می ستوده) و فریدون با گرز گاوسار را نقش کنند.
بر اوبر نگارید جمشید را پرستنده مر ماه و خورشید را فریدونش را نیز با گاوسار بفرمود کردن بر آنجا نگار همه آذران را بر آنجا نگاشت نگر تا چنان کامگاری که داشت!
سپس فرستادگانی به دیگر کشورها فرستاد که خداوند از مینو برای من درخت سروی فرستاده که نمونه ی آن را در هیچ جای جهان نمی بینید و مرا به دین خود خوانده پس شما هم به دیدن این سرو کشمیر (کاشمر) بیایید و به این دین بگروید:
فرستاد هر سو به کشور پیام که "چون سرو کشمیر به گیتی کدام؟! زِ مینو فرستاد زی من خدای مرا گفت زینجا به مینو گرای کنون هر که این پند من بشنوید پیاده سوی سرو کشمَر روید! بگیرید پند از تهم زردَهُشت! به سوی بت چین بدارید پشت!
فرمان گشتاسپ به همه جا می رسد و نامداران و بزرگان برای دیدن سرو کاشمر و گرویدن به دین جدید به کاشمر می روند . به دین و آیین پیشین خود پشت می کنند.
نکته قابل توجه اینکه به روایت دقیقی این سرو را زردشت از بهشت آورده و گشتاسپ آن را کاشته است. ثعالبی هم می گوید گشتاسپ این درخت را کاشت در حالیکه دهخدا در لعتنامه می گوید زردشت دو درخت کاشت یکی سرو کاشمر و دیگری سرو فریومد. از فرجام سرو کاشمر در ادامه داستان در شاهنامه چیزی گفته نشده است.
ثعالبی در ثمارالقلوب زیر واژه سروبُست می نویسد: « در قریه کاشمر از روستای بست نیشابور سروی بود تناور که گشتاسب کاشته بود. در بلندی و پهنا و راستی و سرسبزی کسی مانند آن ندیده. به جهت همین بی همتایی مایه سرافرازی و نازش خراسان بود و در زیبایی و شگفتناکی بدان مثل می زند. سایه ی آن به یک فرسخ می رسید. در نشستنگه متوکل بارها از آن سخن رفته بود و از آن روی متوکل خواست که آن را ببیند و چون خود نتوانست به خراسان آید به طاهر بن عبدالله (عامل نیشابور) نوشت و فرمان داد که سرو را ببرند و تکه های تنه و شاخه های آن را در نمد پیچیده و بر اشتران نهاده به پیشگاه وی بفرستد تا درودگران آنها را برهم سوار کرده در پیش دیدگان وی بگذارند، چنان که حتی یک برگ از آن کم و گم نشود. همدمان و همنشینان وی از او خواستند از این رای درگذرد و او را ازپایان آن کار بیم دادند و از ناخجستگی چنین کار آگاه کردند اما این سخنان نه تنها او را از رایش باز نگردانید بلکه تو گویی او را بدان کار برمی آغالند. و بدین سان خواهش خواهشگران به حال سرو سودی نبخشید و طاهر نیز ناگزیر شد از متوکل فرمان ببرد. پس درودگران فرستاد تا درخت را ببرند و بر اشتران نهند و به بغداد برند. گویند که مردم روستا مال کلانی به گردن گرفتند تا به طاهر دهند تا از بریدن درخت بگذرد. طاهر سرباز زد و گفت اگر به جای هر درم، دینار بنهید مرا یارای نافرمانی از فرمان خلیفه نیست. و چون درخت را بریدند، سوگ و اندوه آن بر مردم گران آمد و فغان وشیون به آسمان رسید. شاعران در آن مصیبت شعرها گفتند. سرانجام تکه های سرو در نمدها پیچیده شد و بر روی سیصد اشتر به بغداد روانه گردید. …پیش از رسیدن سرو به بغداد متوکل کشته شد و آن سرو اصلا ندید. »
خواجه ابومنصور ثعالبی نویسنده ثمارالقلوب می نویسد: متوکل می خواست درودگران در بغداد این درخت را بدون کم و کاست روی هم بچینند تا متوکل آنرا ببیند و سپس آن را در بنای عمارت به کار برد. و این در سال ۲۳۲ هجری قمری بود و از سالی که درخت کاشته شده بود ۱۴۰۵ سال می گذشت. دهخدا این تاریخ را رد می کند. او با توجه به اینکه در همان سال و پس از رسیدن سرو کاشمر به نزدیکی بغداد متوکل به قتل می رسد می نویسد: سال ۲۳۲ ه.ق سالی ست که متوکل بر مسند خلافت می نشیند. دهخدا می نویسد متوکل در سال ۲۴۷ ه.ق کشته شده است. دهخدا عمر درخت را ۱۴۵۰ سال می داند و می نویسد: اگر (بنا به روایت ثعالبی) سرو کاشمر را خود زردشت کاشته و گفته شده این درخت در سال ۲۳۲ ه.ق، وقتیکه ۱۴۰۵ سال داشت بریده شد؛ اگر ۲۳۲ را از ۱۴۰۵ کم کنیم ۱۱۷۳ می شود. این به آن معنی ست که در آغاز تاریخ هجرت پیامبر اسلام ۱۱۷۳ سال از زمان کاشت درخت ( و به سخنی از دوران زردشت) گذشته بوده است. در حالیکه می دانیم پیامبر سال ۶۲۳ میلادی هجرت کرده و اگر این دو عدد را از هم کم کنیم ۵۵۰ می شود. بنابراین تاریخ کاشتن سرو کاشمر ۵۵۰ سال پیش از میلاد انجام شده است، و این تاریخ فقط اندکی با تاریخ معمول سنتی زردشتیان اختلاف دارد.
دهخدا در لغتنامه زیر واژه کاشمر روایت سرو کاشمر را به گونه ای دیگر روایت کرده است. در لغتنامه می خوانیم: زردشت دو درخت سرو در دو محل به دست خود کاشت. یکی در کاشمر که قریه ای از قرای ولایت ترشیز بود و آن را کشمر یا کشمیر نیز گفته اند و دیگری در قریه فارمد از قریه های طوس خراسان. هر دوی این درختها روزگاران بسیاری بلند و سطبر و پرشاخ بودند و جز اینکه موجب شگفتی بینندگان می شدند مرغان بسیار بر شاخسار آنها لانه داشتند.
دهخدا می نویسد: در دوران خلافت متوکل عباسی در مجلسی سخن از سرو کاشمر به میان آمد. سپس هنگامی که متوکل عمارت جعفریه «سرمن رای» مشهور به سامرا را می ساخت، به فکر افتاد که آن را ببرد و در عمارت استفاده کند. متوکل در حکمی به طاهر بن عبدالله بن طاهر ذوالیمینین دستور داد آن درخت را بریده، در گردونها بگذارند و شاخه های آن را در نمد گرفته، بر شتران بار کرده، برسانند. زردشتیان که از این دستور آگاه شدند به طاهر گفتند حاضرند ۵۰ هزار دینار به طاهر بدهند تا درختی را که نشانه ای از زردشت است نبرد. عبدالله نپذیرفت. دهخدا به نقل از تاریخ جهان نمای می نویسد در آن روزگار سرو کاشمر۱۴۵۰ ساله و دور آن به قطر ۲۷ تازیانه (هر تازیانه تقریبا یک متر و سی سانت) بود. گفته اند در سایه سرو کاشمر بیش از ۱۰ هزار گاو و گوسفند جای می گرفت.
دهخدا می نویسد وقتیکه سرو کاشمر افتاد در آن منطقه زمین لرزید و کاریزها و بناها آسیب دیدند و مرغان پرشمار از گونه های گوناگون از شاخسار آن درخت پریدند به گونه ای که تمام آسمان را پوشاندند و سرو صدای آنها مانند زاری و سوگواری بود. باری، تنه درخت را با خرج ۵۰۰ هزار درم به بغداد فرستادند و شاخهای آن را بر ۱۳۰۰ شتر بار زدند. وقتی سرو کاشمر بریده شده به یک منزلی جعفریه رسید، غلامان ترک شب هنگام بر سر متوکل ریخته و تن او را پاره پاره کردند. در کتابهای تاریخ گفته شده متوکل را هفت پاره کرده بودند. پس از آن هرچند دیگر سرو کاشمر وجود نداشت ولی این درخت با نامهای سرو کاشغر، سرو کشمر یا سر کاشمر در شعرهای شاعران باقی ماند.
کیخسرو شاهرخ در کتاب آیینه آیین مزدیسنی داستان سرو کاشمر را اینگونه روایت می کند که: « آن درخت سروی که زرتشت در کشمر نشانده تا زمان فرمانروایی متوکل عباسی چنان بزرگ شده بود که مرغان بسیار در بالا و جانوران و جنبندگان بیشمار در زیر آن آشیان داشته اند. چون متوکل عباسی در شهر سامره کوشک جعفریه برپا کرده و چوبی به اندازه ی سرانداز آن جز تنه آن درخت راست نیامد، بدانروی از طاهر پور عبدالله، که فرمانروای خراسان بود آن درخت بخواست و چون طاهر آنرا بدید در هنگام افتادن درخت زمین های نزدیک آن بلرزید و خانه های نزدیک آن ویران شد و پرندگان در بالا و جانوران که در زیر آن بودند بسی ناله کردند. گویند پنجاه هزاردینار هزینه رسانیدن آن درخت بدانجا شد و چون به نزدیکی جعفریه رسید در همان شب بندگان و بردگان متوکل بر سر او ریخته پاره پاره اش کردند و (متوکل) آرزوی دیدن آن درخت را به گور برد. »
دهخدا ، هرچند در کتابها گفته اند درخت کاشمر سرو بوده ولی سرو به دلیل راستی و بلندی اش نمی تواند آنقدر شاخ و برگ داشته باشد که ده هزار گاو و گوسفند در سایه آن بخسپند. در حالیکه چنار و نارون کهنسال میتواند سایه سار بزرگی داشته باشد. پس درخت کاشمر همان کاج بوده و به سرو شهرت داشته است. دهخدا می نویسد: واژه کاجغر که برای این درخت آورده شده می تواند گواه باشد، و میشاید که کاجغر بوده یعنی کاج بزرگ و به کاجخر، کاژغرو کاشمر تبدیل شده باشد. زیرا که کاش مبدل کاج است. به گفته دهخدا سرو واژه ای عربیست. سرو گونه هایی دارد از شمار سرو سهی، سروسیاه که ناژو گفته می شود و به عربی صنوبر و صغار می گویند، است.
شواهد بسیار زیادی از مقدس بودن سرو نزد آیین‌های کهن ایرانی وجود دارد نوشته‌های بجای مانده از حکایت درخت سرو کشمر که بدستور خلیفه بریده شد و مورد نفرین واقع شد حکایت معروفی در تاریخ اسلام است.
هنوز هم نزد روستاییان خراسان از تقدس برخوردار است که این احترام و تقدس در کتابهای تاریخی نیز منعکس شده‌است و آن داستان سروک شمر است.«در شاهنامه آمده‌است که پیامبر زرتشت، یک درخت سرو شگفت که سرشتی مینوی و اندازه‌ای بسیار بزرگ داشت، در ناحیهٔ کاشمر بر در آتشکدهٔ بُرزین‌مهر بر زمین نشاند.بهشتیش خوان ارندانی همیچرا سروکِشمَرش خوانی همی،چراکش نخوانی نهال بهشت،که چون سرو کِشمَر به گیتی که کشت؟
در متنهای تاریخی پس از اسلام، به نام سروعظیم مقدسی برمی‌خوریم که با زرتشت و موبدان و مغان پیوستگی دارد و تا اواسط قرن نهم میلادی بر سر پا بوده‌است. تا اینکه سرانجام در سال ۸۴۶ میلادی (۲۳۲ هـ ق) به فرمان و فتوای «متوکل» خلیفهٔ عباسی آن را بریده و فرو افکندند». در تاریخ بیهقی آمده است آن روز که درخت به یک منزلی جعفریه رسید آن شب غلامان، متوکل را بکشتند و آن، اصل سرو ندید و از آن برخوردار نیافت؛ و آن بر یک منزلی جعفریه بماند و در آن سال والی نیشابور که (بریدن) آن فرمود و هر که در آن سعی کرده بود. جمله پیش از جولان حول هلاک شدند. درودگر و آهنگر شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب، هیچ‌کس نماندند و این از اتفاقات عجیبه است. (تاریخ بیهقی صفحه ۲۸۱ به بعد)




نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: چهارشنبه پنجم آذر ۱۴۰۴ ساعت: ۱:۱۷ ب.ظ