وبلاگ شخصی و مطالعاتی سیّدسروش سیّدی فرد
اخبار، مقالات، جزوه ها و تازه های علمی، پژوهشی و درمانی روان شناسی
وحشت مرگ،  دغدغه ی مرگ،  دغدغه ی وجودی آدمی

وحشت مرگ، همه‌جایی‌ست و چنان عظمتی دارد که بخش قابل ملاحظه‌ای از انرژی صرف انکار مرگ می‌شود. برگذشتن از مرگ، درونمایه‌ی اصلی تجربه‌ی انسانی: از عمیق‌ترین پدیده‌های فردی درونی، دفاع‌ها، انگیزه‌ها، رویاها و کابوس‌هایمان گرفته تا آشکارترین ساختارهای کلان اجتماعی، بناهای تاریخی، علم الهیات، ایدئولوژی‌ها، گورستان‌ها، مومیایی‌کردن‌ها، راه یافتنمان به فضا و در واقع درونمایه‌ی همه‌ی شیوه‌های زندگی‌مان از جمله شیوه‌های وقت‌گذرانی، عادت به سرگرمی‌ها، اعتقاد راسخ به اسطوره‌ی ترقی، انگیزه برای پیشرفت و آرزویمان برای «شهرت ماندگار» ‌است.

همان‌گونه که فروید گفته است؛ اجتماع انسانی اولیه و مولکول‌های زندگی اجتماعی به دلیل ترس از مرگ شکل گرفته است: انسان‌های نخستین از ترس جدایی و آنچه در تاریکی کمین کرده، گرد هم آمدند و به‌ هم نزدیک شدند. ما جامعه را زنده نگه می‌داریم تا خود را جاودان کنیم و تاریخ‌نویسی درباره‌ی اجتماع، جست‌وجویی نمادین است برای جاودانگی غیرمستقیم و باواسطه. در واقع، همان‌گونه که هگل گفته، «تاریخ، خود، شرح رفتار انسان با مرگ است.»

برگرفته از کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال

نوشته ی دکتر اروین د یالوم



نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: جمعه هفتم آذر ۱۴۰۴ ساعت: ۶:۲۹ ب.ظ

اساسی ترین مشکل انسان امروز

اساسی‌ترین مشکل انسان امروز چیست؟ از زبان رولومی‌ بخوانیم:

تجربه های فراوان ثابت کرده که اساسی ترین مشکل مردم در حال حاضر، تهی بودن آنان است.

تعمق در شکایت های مردم نشان می دهد که مشکل اصلی و زیر بنائی آنان نداشتن یک میل یا یک نیاز مشخص و معین است.

احساس تهی بودن معمولا ناشی از آن است که فرد خود را در تاثیرگذاری بر زندگی خود و دنیایی که در آن به سر می برد، ناتوان احساس می کند. ویژگی دیگر انسان امروزی، احساس تنهایی است که افراد معمولی آن را جدایی یا دور افتادگی و به قول بعضی ها «از خود بیگانگی» می نامند.

دلیل جدی ترس از تنهایی این است که انسان در ارتباط با انسانهای دیگر خود را می شناسد و وقتی تنهاست و با دیگران در ارتباط نیست، از اینکه شناخت خودش را از دست بدهد و نداند چی است و چه کسی است وحشت می کند

دلیل دیگر؛ قابل قبول بودن در نظر دیگران، راهکار اصلی ما برای اجتناب از دلهره و اضطراب است. از این روست که همیشه سعی می کنیم به خودمان ثابت کنیم که در زندگی اجتماعی موفق هستیم.اما عامل مهمتر در دلهره مردم از گذشت زمان، وحشتی است که از تهی بودن و زندگی در خلا روحی و روانی دارند. در زندگی روزانه بی حوصلگی و حوصله سررفتگی نماد این دلهره و اضطراب است.



نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: پنجشنبه ششم آذر ۱۴۰۴ ساعت: ۵:۲۸ ق.ظ

آشنایی با مفاهیم روان شناسی وجودی

روانشناسی وجودی (Existential Psychology) یک مکتب فکری در روانشناسی است که بر اساس فلسفه اگزیستانسیالیسم شکل گرفته است. این رویکرد به جای تمرکز بر ریشه‌های مشکلات در گذشته، به دغدغه‌های اساسی وجود انسان می‌پردازد. بنیان‌گذاران این نظریه، اغلب روانشناسان و فیلسوفانی هستند که تأکید زیادی بر مفاهیمی مانند آزادی، مسئولیت، تنهایی، معنا، و مرگ داشتند. این رویکرد به جای تمرکز بر ریشه‌های گذشته، بر روی انتخاب‌ها، آزادی و مسئولیت فعلی انسان تمرکز دارد. این نظریه بر اساس فلسفه اگزیستانسیالیسم شکل گرفته و به دغدغه‌های اساسی وجودی انسان می‌پردازد.



نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: چهارشنبه پنجم آذر ۱۴۰۴ ساعت: ۱۲:۵۳ ب.ظ

بند ناف روانی

برخی اوقات به سرعت و شتاب در حال شنا در یک رودخانه خشک هستی و میخواهی هرچه سریعتر ، به عشق برسی و رابطه برقرار کنی و از تنهایی نجات پیدا کنی،چون به شدت از تنهایی میترسی و در برابر تنهایی ، احساس درماندگی و ناتوانی میکنی.نیاز عمیق و شدیدی بصورت یک عطش روانی برای ایجاد یک رابطه و عشق ( و یا در شکل تبدیل یافته خودش مثل س ک س) در خودت احساس میکنی.ولی ولی ولی ولی غافل از این هستی، که این نیاز، یک سرابی بیش نیست و اصل اساسی و مهم در اینه که بتونی با شجاعت تمام ، تنهایی رو بپذیری و فردیت خودتو قبول کنی و با تنهایی روبرو بشی و باید بتونی به خودت ثابت کنی که حتی تنها و بدون رابطه هم میشه شاد و خوشحال بود .

تمام رشد و تکامل و استقلال و متکی به نفس بودن ، در این جدایی و رویارویی شجاعانه با تنهایی ، نهفته است...مثل کودکی که مادر با بیرحمی تمام ، بند نافشو در هنگام تولد میبره ، ما هم باید این بند ناف روانی " نیاز به بودن دیگری "و از وجودمون پاره کنیم.

بعد اونوقته که اگر با کسی هستی از روی نیاز نیست ، بلکه از روی اشتیاقه و تازه اونوقته که توانایی عشق ورزیدن سالم رو پیدا میکنی.شرط لازم برای داشتن عشق سالم پذیرفتن و برخورد فعالانه و شجاعانه و بدون ترس "احساس تنهایی" است. هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست .

من معتقدم اگر بتوانیم موقعیت های تنها و منفرد خویش را در هستی بشناسیم و سرسختانه با آنها روبرو شویم ، قادر خواهیم بود رابطه ای مبتنی بر عشق و دوستی با دیگران برقرار کنیم .در صورتیکه اگر در برابر فشار تنهایی ، وحشت بر ما غلبه کند ، نمیتوانیم دستمان را بسوی دیگران بگشائیم ، بلکه باید دست و پا بزنیم تا در دریای هستی غرق نشویم

📕 #روان_درمانی_اگزیستانسیال

✍ #اروین_یالوم


برچسب ها: روان شناسی

نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: دوشنبه نهم مهر ۱۴۰۳ ساعت: ۳:۸ ق.ظ

مرگ و ناهنجاری روانی

اتو رنک 〈روانکار〉 می گوید روان نژند 〈یک نوع اختلال روانی〉 کسی است که:

وام 〈زندگی〉 را نمی پذیرد تا مجبور به پرداخت بدهی 〈مرگ〉 نشود.

باور به استثنا بودن 〈آسیب پذیر نبودن، خودبسندگی و خود کفایی〉 و همینطور باور به وجود نجات دهنده ای غایی می تواند سازگاریافته باشد ولی اگر چنان بیش از اندازه استفاده شوند و در مورد آن ها غلو و تحریف استفاده شود و باعث شوند که اضطراب به وجود آید، در این صورت فرد مجبور می شود به سمت راه های افراطی برود تا خودش را حفظ کند، اینجاست که ناهنجاری های روانی به شکل های مختلف نمایان می شود.

در مورد استثنا بودن تولستوی از زبان ایوان ایلیچ می گوید:

در اعماق وجودش می دانست که رو به مرگ است، نه اینکه با این فکر خو نگرفته باشد، بلکه خیلی ساده آن را در نمی یافت یا نمی توانست دریابد.

ما انسانیم، انسان ها فانی اند، پس ما فانی هستیم.

همه ی ما می دانیم که در اصل وجود تفاوتی با دیگران نداریم، لیکن گاهی در اعماق وجود معتقدیم که مرگ و مردن برای دیگران است و به سراغ ما نمی آید و یا آمدنش را انکار می کنیم.

بیشتر افراد حتی ذره ای به آمدنش فکر نکرده اند یا آمدنش را انکار می کنند. که دلیل اصلی انکار و فکر نکردن به مرگ به خاطر ترس از آن است.

وقتی فردی به بیماری خطرناکی مثل سرطان مبتلا می شود، معمولا اولین واکنشش انکار است. این انکار تلاشی برای مقابله با اضطراب ناشی از خطری که زندگی را تهدید می کند، است.

به محض اینکه فرد واقعا دریابد 〈خدای من، راستی راستی دارم می میرم〉 و متوجه شود که زندگی با او همان قدر خشن تا می کند که با دیگران، احساس گم گشتگی تمام وجودش را فرا می گیرد.

اعتقاد به استثنا بودن اجازه می دهد با دردی که همراهمان است، تاب بیاوریم. تنهایی، آگاهی از ناچیزی مان در برابر ابهت دنیای بیرون، بی کفایتی والدینمان، وابسته بودنمان، کارکردهای جسم و مهمتر از همه آگاهی از مرگ.

این اعتقاد به استثنا بودن، شجاعت ما را افزایش می دهد و این قدرت هرچه بیشتر شود ترس از مرگ بیشتر تسکین می یابد.

انسان در تمام طول عمر میان ترس از زندگی و ترس از مرگ قرار دارد. دو ترسی که در دو جهت مخالف یکدیگر قرار دارند.

اضطراب زندگی یعنی ترس از پیش روی، ترس از فردیت یابی، اضطراب زندگی بهایی است که فرد برای قد راست کردن در برابر طبیعت می پردازد.

اضطراب مرگ یعنی ترس از انقراض، نداشتن فردیت و حل شدن در کل است و اضطراب مرگ هزینه ای است که برای هم آمیزی و یکی شدن می پردازیم.

مرگ به یادمان می آورد که زندگی را نمی توان به تعویق انداخت و اینکه هنوز زمان برای زندگی کردن باقی است. بنابراین تا زمانی که زنده ایم می توان زندگی را تغییر داد.

اگر می خواهید چگونه زیستن را بیاموزید، درباره ی مرگ بیندیشید. با یادآوری مرگ، باید به مرتبه ی قدردانی از موهبت های زندگی برویم.

اگرچه نفس مرگ نابود کننده است ولی اندیشه ی مرگ نجات بخش است



نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: جمعه دوازدهم مرداد ۱۴۰۳ ساعت: ۱۲:۲۰ ب.ظ

تبارشناسی اخلاق

‍همه جا پوشیده از برف است، این‌جا زندگی زبان‌بُریده است، آخرین کلاغ‌هایی که صداشان شنیده می‌شود قارقار می‌کنند که: چه فایده‌ای دارد؟ بی‌هوده! ای دریغا! این‌جا دیگر هیچ چیز نمی‌روید و نمی‌بالد. (#فردریش_نیچه؛ #تبارشناسی_اخلاق)

از خدا تا قاتلِ خدا و از قاتلِ خدا تا واپسین انسان: پیش از رسیدن به این عاقبت، بسی دگرگونی‌ها و بسی واریاسیون‌ها رویِ تِمِ هیچ‌انگارانه در کار است. دیرزمانی زندگیِ واکنش‌گرانه می‌کوشد ارزش‌هایِ خاصِ خود را تراوش کند، انسانِ واکنش‌گر جایِ خدا را می‌گیرد: سازگاری، تحول، پیشرفت، خوشبختی برایِ همه، خیرِ اجتماع؛ انسان-خدا، انسانِ اخلاقی، انسانِ راستگو، انسانِ اجتماعی. این‌هاست ارزش‌هایِ جدیدی که به‌جایِ ارزش‌هایِ برین به ما عرضه می‌کنند، این‌هایند شخصیت‌هایِ جدیدی که به جایِ خدا به ما معرفی می‌کنند. همچنین، واپسین انسان می‌گوید: «ما خوشبختی را اختراع کرده‌ایم.[نیچه، چنین گفت زرتشت]» انسان برایِ چه خدا را کشته است، اگر نه برایِ گرفتنِ جایِ همچنان گرمش؟ هایدگر در تفسیرِ نیچه این نکته را موردِ توجّه قرار می‌دهد: «گرچه خدا جایگاهِ خویش در جهانِ فرامحسوس و جهانِ آرمانی را ترک گفته است، لیکن این جایگاه، هرچند خالی، همچنان باقی است. همچنان می‌توان قلمروِ بی‌سرپرستِ جهانِ فرامحسوس را حفظ کرد. حتّی این جایگاهِ خالی به طریقی ایجاب می‌کند که از نو اشغال شود و جایِ خدایِ ناپدید شده را چیزی دیگر بگیرد.[هایدگر، راهِ جنگلی]» افزون بر این، همواره همان زندگی است این زندگی‌ای که در گامِ نخست از خوارداشتِ کلِّ زندگی سود می‌برد، این زندگی‌ای که از خواستِ توان برایِ رسیدن به پیروزی استفاده می‌کند، این زندگی‌ای که در معابدِ خداوند و در سایه‌ی ارزش‌هایِ برین به پیروزی می‌رسد؛ و سپس در گامِ دوم، جایِ خدا را می‌گیرد و علیهِ بنیادِ پیروزی‌اش وامی‌گردد و دیگر هیچ ارزشی جز ارزش‌های خود نمی‌شناسد؛ و سرانجام‌ [در آخرین گام] از پا درآمده به‌جایِ جان‌یافتن با خواستی که از آن فراتر می‌رود، ترجیح می‌دهد نخواهد و بی‌کنشانه ناپدید شود. همچنان و همیشه یک و همان زندگی: زندگیِ خوارشده، فروکاسته به شکلِ واکنش‌گرانه‌اش. ارزش‌ها می‌توانند تغییر یابند، نو شوند و حتی محو گردند. آن‌چه تغییر نمی‌کند و ناپدید نمی‌شود همان چشم‌اندازِ هیچ‌انگاری است که بر این تاریخ از ابتدا تا انتها حکم می‌راند و همه‌ی این ارزش‌ها و همچنین غیاب‌شان از آن مشتق می‌شود. هم از این‌روست که نیچه می‌تواند بیندیشد که هیچ‌انگاری نه رویدادی در تاریخ، بلکه محرّکِ تاریخِ انسان به منزله‌ی تاریخِ جهانی است. هیچ‌انگاریِ نه‌گو، واکنش‌گر و بی‌کنش: از نگاهِ نیچه یک و همان تاریخ است که یهودیت، مسیحیت، اصلاحِ دینی، اندیشه‌ی آزاد، ایدئولوژیِ دموکراتیک و سرانجام واپسین انسان علامت‌گذاری‌اش کرده‌اند.

#ژیل_دلوز، #نیچه_و_فلسفه ؛ فراانسان: بر ضدِّ دیالکتیک، ترجمه‌ی عادل مشایخی



نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: ۱:۲۱ ب.ظ

پذیرش نادانی، آغاز خردورزی

سقراط درست گفته بود که پذیرش نادانی، آغاز خردورزی است. انسان فقط زمانی خواهد توانست با استفاده از توانایی ذاتی خود خلاقانه عمل کند و از محدودیت‌های خود فراتر برود که محدودیت‌های خود را بشناسد و فروتنانه و صادقانه آن را بپذیرد. وقتی ماهیگیران نروژی قایق خود را در طوفان و در جهت گرداب می بینند سعی می کنند پیش برانند و در چرخش گرداب پارو بزنند؛ اگر چنین کنند طوفان فرو می نشیند و آنها به سلامت از آن می گذرند. این حرف درباره آدمهایی که دارای قدرت و استقامت ذاتی و درونی هستند نیز صادق است. آنان می توانند در اشخاصی که دچار اضطراب و دلهره هستند تاثیر آرام کننده داشته باشند. جامعه ما به چنین افرادی نیاز دارد نه به فکر و ابتکار تازه یا آدمهای نابغه و ابرمرد، هر چند اینها هر کدام می توانند دارای ارزش و فایده بسیار باشند. جامعه ما به آدمهایی نیاز دارد که باید خودشان باشند، یعنی کسانی باشند که در رویارویی با دنیای بیرون متکی به نیروی شخصی و درونی خود باشند.

#رولو_می / #انسان_در_جستجوی_خویشتن



نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: ۱:۱۹ ب.ظ

در باب حکمت زندگی...

هیچ کس را به علت رفتار غرور آمیز و بی‌اعتنایی اندک از دست نمی‌دهیم، بلکه به این علت او را از دست می‌دهیم که رفتاری بیش از اندازه دوستانه و فروتنانه از ما دیده است. این رفتار موجب نخوت و تحمل‌ناپذیر شدن آنان می‌گردد و به شکست رابطه منجر می‌شود. همان‌طور که هر کس در محدوده‌ی پوست خود قرار دارد، از حیطه‌ی شعور خود نیز نمی‌تواند بیرون رود و درست در همین محدوده زندگی می‌کند: از این رو نمی‌توان از بیرون چندان کمکی به دیگری کرد.

#آرتور_شوپنهاور / #در_باب_حکمت_زندگی


برچسب ها: شوپنهاور

نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: ۱:۱۷ ب.ظ

تا زنده ای، زندگی کن ...

ما بیشتر دلباخته اشتیاقیم تا دلباخته آنچه اشتیاق‌ِمان را برانگیخته است! تا زنده‌ای، زندگی کن! اگر زندگی‌ات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت! وقتی کسی بهنگام زندگی نمی‌کند، نمیتواند بهنگام بمیرد. از خود بپرس که آیا زندگی را به کمال دریافته‌ای؟ _ آیا زندگی خودت را زیسته‌ای؟ یا با آن زنده بوده‌ای؟ آیا آن را برگزیده‌ای؟ یا زندگی‌ات تو را برگزیده است؟ آیا آن را دوست داری؟ یا از آن پشیمانی؟ این است معنی زندگی را به کمال دریافتن خوب زندگی کردن یعنی ابتدا آنچه ضروری است را اراده کنی و سپس آنچه را که اراده کرده‌ای دوست بداری.‌ باید طوری زندگی کنیم که انگار آزادیم. گرچه نمیتوانیم از سرنوشت بگریزیم، ولی باید با آن درگیر شویم، باید پیشامد سرنوشت‌مان را اراده کنیم. باید به تقدیرمان عشق بورزیم.

#اروین_د_یالوم / #وقتی_نیچه_گریست



نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: ۱:۱۵ ب.ظ

شیطان و خدا

#خدا_تنهایی_انسان_است ‍ به آسمان پيام مى‌فرستادم، اما جوابى نمى‌آمد. آسمان حتى از نام من بى‌خبرست. من هر لحظه از خودم مى‌پرسيدم كه آيا من در چشم خدا چيستم! حالا جوابش را مى‌دانم: #هيچ_چيز... خدا مرا نمى‌بيند، خدا صداى مرا نمى‌شنود، خدا مرا نمى‌شناسد. اين خلأ را كه بالاى سر ماست مى‌بينى؟ اين خداست... سكوت؛‌ خداست. نيستى؛ خداست. خدا؛ تنهايىِ انسان است. فقط من وجود داشتم؛ من به تنهايى، تصميم به بدى گرفتم، من به تنهايى خوبى را اختراع كردم. من بودم كه تقلب كردم. من بودم كه معجزه كردم، منم كه امروز خودم را متهم مى‌كنم، تنها منم كه مى‌توانم خودم را تبرئه كنم؛ من، انسان! "اگر خدا هست، انسان عدم است و اگر انسان هست...

#ژان_پل_سارتر #شیطان_و_خدا



نويسنده :سید سروش سیدی فرد
تاريخ: شنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: ۱:۱۲ ب.ظ