بند ناف روانی

برخی اوقات به سرعت و شتاب در حال شنا در یک رودخانه خشک هستی و میخواهی هرچه سریعتر ، به عشق برسی و رابطه برقرار کنی و از تنهایی نجات پیدا کنی،چون به شدت از تنهایی میترسی و در برابر تنهایی ، احساس درماندگی و ناتوانی میکنی.نیاز عمیق و شدیدی بصورت یک عطش روانی برای ایجاد یک رابطه و عشق ( و یا در شکل تبدیل یافته خودش مثل س ک س) در خودت احساس میکنی.ولی ولی ولی ولی غافل از این هستی، که این نیاز، یک سرابی بیش نیست و اصل اساسی و مهم در اینه که بتونی با شجاعت تمام ، تنهایی رو بپذیری و فردیت خودتو قبول کنی و با تنهایی روبرو بشی و باید بتونی به خودت ثابت کنی که حتی تنها و بدون رابطه هم میشه شاد و خوشحال بود .

تمام رشد و تکامل و استقلال و متکی به نفس بودن ، در این جدایی و رویارویی شجاعانه با تنهایی ، نهفته است...مثل کودکی که مادر با بیرحمی تمام ، بند نافشو در هنگام تولد میبره ، ما هم باید این بند ناف روانی " نیاز به بودن دیگری "و از وجودمون پاره کنیم.

بعد اونوقته که اگر با کسی هستی از روی نیاز نیست ، بلکه از روی اشتیاقه و تازه اونوقته که توانایی عشق ورزیدن سالم رو پیدا میکنی.شرط لازم برای داشتن عشق سالم پذیرفتن و برخورد فعالانه و شجاعانه و بدون ترس "احساس تنهایی" است. هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست .

من معتقدم اگر بتوانیم موقعیت های تنها و منفرد خویش را در هستی بشناسیم و سرسختانه با آنها روبرو شویم ، قادر خواهیم بود رابطه ای مبتنی بر عشق و دوستی با دیگران برقرار کنیم .در صورتیکه اگر در برابر فشار تنهایی ، وحشت بر ما غلبه کند ، نمیتوانیم دستمان را بسوی دیگران بگشائیم ، بلکه باید دست و پا بزنیم تا در دریای هستی غرق نشویم

📕 #روان_درمانی_اگزیستانسیال

✍ #اروین_یالوم

مرگ و ناهنجاری روانی

اتو رنک 〈روانکار〉 می گوید روان نژند 〈یک نوع اختلال روانی〉 کسی است که:

وام 〈زندگی〉 را نمی پذیرد تا مجبور به پرداخت بدهی 〈مرگ〉 نشود.

باور به استثنا بودن 〈آسیب پذیر نبودن، خودبسندگی و خود کفایی〉 و همینطور باور به وجود نجات دهنده ای غایی می تواند سازگاریافته باشد ولی اگر چنان بیش از اندازه استفاده شوند و در مورد آن ها غلو و تحریف استفاده شود و باعث شوند که اضطراب به وجود آید، در این صورت فرد مجبور می شود به سمت راه های افراطی برود تا خودش را حفظ کند، اینجاست که ناهنجاری های روانی به شکل های مختلف نمایان می شود.

در مورد استثنا بودن تولستوی از زبان ایوان ایلیچ می گوید:

در اعماق وجودش می دانست که رو به مرگ است، نه اینکه با این فکر خو نگرفته باشد، بلکه خیلی ساده آن را در نمی یافت یا نمی توانست دریابد.

ما انسانیم، انسان ها فانی اند، پس ما فانی هستیم.

همه ی ما می دانیم که در اصل وجود تفاوتی با دیگران نداریم، لیکن گاهی در اعماق وجود معتقدیم که مرگ و مردن برای دیگران است و به سراغ ما نمی آید و یا آمدنش را انکار می کنیم.

بیشتر افراد حتی ذره ای به آمدنش فکر نکرده اند یا آمدنش را انکار می کنند. که دلیل اصلی انکار و فکر نکردن به مرگ به خاطر ترس از آن است.

وقتی فردی به بیماری خطرناکی مثل سرطان مبتلا می شود، معمولا اولین واکنشش انکار است. این انکار تلاشی برای مقابله با اضطراب ناشی از خطری که زندگی را تهدید می کند، است.

به محض اینکه فرد واقعا دریابد 〈خدای من، راستی راستی دارم می میرم〉 و متوجه شود که زندگی با او همان قدر خشن تا می کند که با دیگران، احساس گم گشتگی تمام وجودش را فرا می گیرد.

اعتقاد به استثنا بودن اجازه می دهد با دردی که همراهمان است، تاب بیاوریم. تنهایی، آگاهی از ناچیزی مان در برابر ابهت دنیای بیرون، بی کفایتی والدینمان، وابسته بودنمان، کارکردهای جسم و مهمتر از همه آگاهی از مرگ.

این اعتقاد به استثنا بودن، شجاعت ما را افزایش می دهد و این قدرت هرچه بیشتر شود ترس از مرگ بیشتر تسکین می یابد.

انسان در تمام طول عمر میان ترس از زندگی و ترس از مرگ قرار دارد. دو ترسی که در دو جهت مخالف یکدیگر قرار دارند.

اضطراب زندگی یعنی ترس از پیش روی، ترس از فردیت یابی، اضطراب زندگی بهایی است که فرد برای قد راست کردن در برابر طبیعت می پردازد.

اضطراب مرگ یعنی ترس از انقراض، نداشتن فردیت و حل شدن در کل است و اضطراب مرگ هزینه ای است که برای هم آمیزی و یکی شدن می پردازیم.

مرگ به یادمان می آورد که زندگی را نمی توان به تعویق انداخت و اینکه هنوز زمان برای زندگی کردن باقی است. بنابراین تا زمانی که زنده ایم می توان زندگی را تغییر داد.

اگر می خواهید چگونه زیستن را بیاموزید، درباره ی مرگ بیندیشید. با یادآوری مرگ، باید به مرتبه ی قدردانی از موهبت های زندگی برویم.

اگرچه نفس مرگ نابود کننده است ولی اندیشه ی مرگ نجات بخش است

تبارشناسی اخلاق

‍همه جا پوشیده از برف است، این‌جا زندگی زبان‌بُریده است، آخرین کلاغ‌هایی که صداشان شنیده می‌شود قارقار می‌کنند که: چه فایده‌ای دارد؟ بی‌هوده! ای دریغا! این‌جا دیگر هیچ چیز نمی‌روید و نمی‌بالد. (#فردریش_نیچه؛ #تبارشناسی_اخلاق)

از خدا تا قاتلِ خدا و از قاتلِ خدا تا واپسین انسان: پیش از رسیدن به این عاقبت، بسی دگرگونی‌ها و بسی واریاسیون‌ها رویِ تِمِ هیچ‌انگارانه در کار است. دیرزمانی زندگیِ واکنش‌گرانه می‌کوشد ارزش‌هایِ خاصِ خود را تراوش کند، انسانِ واکنش‌گر جایِ خدا را می‌گیرد: سازگاری، تحول، پیشرفت، خوشبختی برایِ همه، خیرِ اجتماع؛ انسان-خدا، انسانِ اخلاقی، انسانِ راستگو، انسانِ اجتماعی. این‌هاست ارزش‌هایِ جدیدی که به‌جایِ ارزش‌هایِ برین به ما عرضه می‌کنند، این‌هایند شخصیت‌هایِ جدیدی که به جایِ خدا به ما معرفی می‌کنند. همچنین، واپسین انسان می‌گوید: «ما خوشبختی را اختراع کرده‌ایم.[نیچه، چنین گفت زرتشت]» انسان برایِ چه خدا را کشته است، اگر نه برایِ گرفتنِ جایِ همچنان گرمش؟ هایدگر در تفسیرِ نیچه این نکته را موردِ توجّه قرار می‌دهد: «گرچه خدا جایگاهِ خویش در جهانِ فرامحسوس و جهانِ آرمانی را ترک گفته است، لیکن این جایگاه، هرچند خالی، همچنان باقی است. همچنان می‌توان قلمروِ بی‌سرپرستِ جهانِ فرامحسوس را حفظ کرد. حتّی این جایگاهِ خالی به طریقی ایجاب می‌کند که از نو اشغال شود و جایِ خدایِ ناپدید شده را چیزی دیگر بگیرد.[هایدگر، راهِ جنگلی]» افزون بر این، همواره همان زندگی است این زندگی‌ای که در گامِ نخست از خوارداشتِ کلِّ زندگی سود می‌برد، این زندگی‌ای که از خواستِ توان برایِ رسیدن به پیروزی استفاده می‌کند، این زندگی‌ای که در معابدِ خداوند و در سایه‌ی ارزش‌هایِ برین به پیروزی می‌رسد؛ و سپس در گامِ دوم، جایِ خدا را می‌گیرد و علیهِ بنیادِ پیروزی‌اش وامی‌گردد و دیگر هیچ ارزشی جز ارزش‌های خود نمی‌شناسد؛ و سرانجام‌ [در آخرین گام] از پا درآمده به‌جایِ جان‌یافتن با خواستی که از آن فراتر می‌رود، ترجیح می‌دهد نخواهد و بی‌کنشانه ناپدید شود. همچنان و همیشه یک و همان زندگی: زندگیِ خوارشده، فروکاسته به شکلِ واکنش‌گرانه‌اش. ارزش‌ها می‌توانند تغییر یابند، نو شوند و حتی محو گردند. آن‌چه تغییر نمی‌کند و ناپدید نمی‌شود همان چشم‌اندازِ هیچ‌انگاری است که بر این تاریخ از ابتدا تا انتها حکم می‌راند و همه‌ی این ارزش‌ها و همچنین غیاب‌شان از آن مشتق می‌شود. هم از این‌روست که نیچه می‌تواند بیندیشد که هیچ‌انگاری نه رویدادی در تاریخ، بلکه محرّکِ تاریخِ انسان به منزله‌ی تاریخِ جهانی است. هیچ‌انگاریِ نه‌گو، واکنش‌گر و بی‌کنش: از نگاهِ نیچه یک و همان تاریخ است که یهودیت، مسیحیت، اصلاحِ دینی، اندیشه‌ی آزاد، ایدئولوژیِ دموکراتیک و سرانجام واپسین انسان علامت‌گذاری‌اش کرده‌اند.

#ژیل_دلوز، #نیچه_و_فلسفه ؛ فراانسان: بر ضدِّ دیالکتیک، ترجمه‌ی عادل مشایخی

پذیرش نادانی، آغاز خردورزی

سقراط درست گفته بود که پذیرش نادانی، آغاز خردورزی است. انسان فقط زمانی خواهد توانست با استفاده از توانایی ذاتی خود خلاقانه عمل کند و از محدودیت‌های خود فراتر برود که محدودیت‌های خود را بشناسد و فروتنانه و صادقانه آن را بپذیرد. وقتی ماهیگیران نروژی قایق خود را در طوفان و در جهت گرداب می بینند سعی می کنند پیش برانند و در چرخش گرداب پارو بزنند؛ اگر چنین کنند طوفان فرو می نشیند و آنها به سلامت از آن می گذرند. این حرف درباره آدمهایی که دارای قدرت و استقامت ذاتی و درونی هستند نیز صادق است. آنان می توانند در اشخاصی که دچار اضطراب و دلهره هستند تاثیر آرام کننده داشته باشند. جامعه ما به چنین افرادی نیاز دارد نه به فکر و ابتکار تازه یا آدمهای نابغه و ابرمرد، هر چند اینها هر کدام می توانند دارای ارزش و فایده بسیار باشند. جامعه ما به آدمهایی نیاز دارد که باید خودشان باشند، یعنی کسانی باشند که در رویارویی با دنیای بیرون متکی به نیروی شخصی و درونی خود باشند.

#رولو_می / #انسان_در_جستجوی_خویشتن

در باب حکمت زندگی...

هیچ کس را به علت رفتار غرور آمیز و بی‌اعتنایی اندک از دست نمی‌دهیم، بلکه به این علت او را از دست می‌دهیم که رفتاری بیش از اندازه دوستانه و فروتنانه از ما دیده است. این رفتار موجب نخوت و تحمل‌ناپذیر شدن آنان می‌گردد و به شکست رابطه منجر می‌شود. همان‌طور که هر کس در محدوده‌ی پوست خود قرار دارد، از حیطه‌ی شعور خود نیز نمی‌تواند بیرون رود و درست در همین محدوده زندگی می‌کند: از این رو نمی‌توان از بیرون چندان کمکی به دیگری کرد.

#آرتور_شوپنهاور / #در_باب_حکمت_زندگی

تا زنده ای، زندگی کن ...

ما بیشتر دلباخته اشتیاقیم تا دلباخته آنچه اشتیاق‌ِمان را برانگیخته است! تا زنده‌ای، زندگی کن! اگر زندگی‌ات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت! وقتی کسی بهنگام زندگی نمی‌کند، نمیتواند بهنگام بمیرد. از خود بپرس که آیا زندگی را به کمال دریافته‌ای؟ _ آیا زندگی خودت را زیسته‌ای؟ یا با آن زنده بوده‌ای؟ آیا آن را برگزیده‌ای؟ یا زندگی‌ات تو را برگزیده است؟ آیا آن را دوست داری؟ یا از آن پشیمانی؟ این است معنی زندگی را به کمال دریافتن خوب زندگی کردن یعنی ابتدا آنچه ضروری است را اراده کنی و سپس آنچه را که اراده کرده‌ای دوست بداری.‌ باید طوری زندگی کنیم که انگار آزادیم. گرچه نمیتوانیم از سرنوشت بگریزیم، ولی باید با آن درگیر شویم، باید پیشامد سرنوشت‌مان را اراده کنیم. باید به تقدیرمان عشق بورزیم.

#اروین_د_یالوم / #وقتی_نیچه_گریست

شیطان و خدا

#خدا_تنهایی_انسان_است ‍ به آسمان پيام مى‌فرستادم، اما جوابى نمى‌آمد. آسمان حتى از نام من بى‌خبرست. من هر لحظه از خودم مى‌پرسيدم كه آيا من در چشم خدا چيستم! حالا جوابش را مى‌دانم: #هيچ_چيز... خدا مرا نمى‌بيند، خدا صداى مرا نمى‌شنود، خدا مرا نمى‌شناسد. اين خلأ را كه بالاى سر ماست مى‌بينى؟ اين خداست... سكوت؛‌ خداست. نيستى؛ خداست. خدا؛ تنهايىِ انسان است. فقط من وجود داشتم؛ من به تنهايى، تصميم به بدى گرفتم، من به تنهايى خوبى را اختراع كردم. من بودم كه تقلب كردم. من بودم كه معجزه كردم، منم كه امروز خودم را متهم مى‌كنم، تنها منم كه مى‌توانم خودم را تبرئه كنم؛ من، انسان! "اگر خدا هست، انسان عدم است و اگر انسان هست...

#ژان_پل_سارتر #شیطان_و_خدا

تمایز بین ترس و اضطراب

💢کی‌یرگکور نخستین کسی بود که میان ترس و اضطراب (دلهره) تمایز قائل شد، او ترس را ترسیدن از چیزی و دلهره را ترسیدن از هیچ چیز یا نیستی تعریف کرد و سرسختانه معتقد بود در این نیستی، دیگر فرد کاره‌ای نیست.

فرد دلهره‌ از دست دادن خود و نیست شدن را دارد و از آن مضطرب است. برای این اضطراب نمی‌توان مکانی تعیین کرد. رولو می می‌گوید: ناگهان از همه سو بر ما یورش می‌برد. ترسی که نه قابل فهم است، نه معلوم است از کجا آمده و نه می‌توان با آن مواجه شد و با این وجود هولناک و هولناک‌تر می‌شود: احساس درماندگی‌ای را موجب می‌شود که خود ناگزیر اضطراب بیشتر می‌آفریند.

(فروید اضطراب را واکنشی به درماندگی می‌دانست، نوشته است اضطراب علامتی‌ست که به ما می‌فهماند خطری در کار است و فرد منتظر است موقعیت درمانده‌کننده از راه برسد.)

چگونه باید با اضطراب مقابله کرد؟ باید چیزی را جایگزین هیچ چیز کنیم. منظور از عبارت هیچ چیز که مایه‌ دلهره است به تدریج یه یک چیز بدل می‌شود هم همین است. و رولو می آن را این‌گونه بیان کرده است: اضطراب درصدد بدل شدن به ترس است. اگر ترس از هیچ چیز را بدل به ترس از یک چیز کنیم می‌توانیم پیکاری برای حفظ جان خود تدارک ببینیم.»

✍اروین یالوم

از کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال

ترجمه سپیده حبیب

مدارا پذیر

معنای "مدارا پذیر" را در نظر داشته باش، یعنی همه‌یِ ما باید تابِ تحملِ عقاید دیگران را داشته باشیم، حتی اگر فکر کنیم که آن عقاید نامعقول اند.

مسئله اسپینوزا

اروین د یالوم

دژخیم عشق

 

 

 

دوست ندارم درمانگر عشاق باشم، شاید دلیلش حسادت است. آخر من هم تشنه ی افسون عشقم. شاید هم دلیلش این است که عشق و روان درمانی از اساس با یکدیگر نمی خوانند. درمانگر خوب با تاریکی می جنگد و در جست و جوی روشنایی است، در حالی که عشق، به رمز و راز زنده است و به محض تفتیش فرو می ریزد؛ و من از جلاد عشق بودن بیزارم.

 

(اروین د. یالوم_دژخیم عشق)