رنج های کودکی
بازآفرینی ناخودآگاه زخم های کودکی ==>> طرحواره یا تله های زندگی...

اما بزارید با داستان پیش بریم... مثلا یک آدمی در تمام زمینه های زندگی موفقه اما در عشق و انتخاب آدمی که قراره با هاش ازدواح کنه دچار یک خطای عظیمی میشه.. عاشق آدم هایی میشه که همیشه بهش آسیب میزنن و با کسی ازدواج کرده که به شدت سرکوب گر و حتی آسیب فیزیکی بهش میزنه... سؤل عجیبی پیش میاد که این آدم دانشگاهی و موفق چجوری میتونه در عشق اشتباه کنه... جفری یانگ (بنیانگذار طرحواره درمانی) توضیح میده که در تله ای گیر افتاده یعنی داره ضعف های کودکیشو بازآفرینی میکنه.... این آدم یک مادری داره و براش سؤال بود این ازدواج چه منطقی میتونه داشته باشه... کسی که میدونی به شما آسیب میزنه رو چجوری میتونی دوست داشته باشی؟؟؟؟ مادر این آدم خیلی شبیه همسرش رفتار میکرد، مقایسه میکرد، سرکوب میکرد و تنبیه فیزیکی میکرد در کودکی... در واقع این آدم زخمش در کودکی اینه که عشق رو از سرچشمه مادر که به صورت دردناک تجربه کرده و رفته در ناخودآگاهش و در بزرگسالی بدون اینکه بدونه، بازآفرینی میکنه و عاشق آدم هایی میشه که اون زخم رو براش تداعی میکنن... مثال دیگه کسی که خیلی دوست داره همه چیز رو کنترل کنه... یعنی یک شک عظیم درونش هست که جهان ناامنه... من باید خیلی مواظب بچه هام باشم... محدود میکنه بچه هاشو... توی رابطه با همسرش همینطور... دائم مراقبت میکنه... شک میکنه... جفری یانگ میگه ریشه رفتار این آدم در کودکیشه... اون جایی که از کودکیش احساس شدید ناامنی کرده و این زخمشه و رفته توی ناخودآگاهش و بدون اینکه بدونه داره بازآفرینی میکنه... داره با عینکی به جهان نگاه میکنه که از پشت این عینک جهان جایی به شدت ناامنه مگر اینکه ما کنترلش کنیم... آدما ما رو رها میکنند مگر اینکه کنترلشون کنیم............ در طرحواره درمانی 11 تا تله زندگی داریم . چرا بهش میگیم تله زندگی چون در اون گیر افتادیم و بدون اینکه بدونیم رفتار میکنیم... اما من سعی میکنم 2 تا از این تله ها رو در این قسمت توضیح بدم...
تله ی رها شدگی:مال آدمایی هست که زخم کودکشون احساس عدم امنیته... چه بچه هایی احساس عدم امنیت میکنن؟ مثلاً بچه ای که پدر و مادرش رو در کودکی از دست میده... فکر کنید کودکی با این خیال در دنیا زندگی میکنه که پدر و مادرش همیشه مراقبشن... حالا به علت طلاق یا مرگ یا هر چی.... زمین زیر پاش سست میشه و بچه احساس ناامنی میکنه... فکر کنید پدر و مادر بچه ای دائم با هم دعوا میکنن... وقتی بچه دعوای پدر و مادر رو میبینه، منبع امنیت بچه این دو نفر با تمام وجود بچه احساس ناامنی میکنه... اینها ادله ای بر اینست که در کودکی احساس شدید ناامنی کنند... این زخم او میشه و به ناخودآگاهش میره... جفری یانگ میگه به سه صورت میتونه حالت بازآفرینی این بچه باشه: 1. حمله 2. تسلیم 3. فرار....... مرور کنیم... یه بجه ای تله ی رها شدگی داره... ریشه ی این تله زخم ناامنی است... یک اتفاقی در کودکیش افتاده احساس ناامنی کرده و ممکنه با حمله یا تسلیم یا فرار سعی کنه بازآفرینی کنه........... اگه حمله کنه این احساس ناامنیشو با حمله کردن به آدما و جهان میخاد التیام بخشه... مثلا کسی که حساس است به اینکه همسرش حتما بهش خیانت میکنه درواقع هیچ شواهدی نیست که بهش خیانت میشه اما دائماً بی قراری میکنه و به ایمان و یقین راجع به رابطه اش نمیرسه... ریشه ی زخم این آدم در کودکی اینه که پدر و مادرش خیانت کرده و پیش فرضی که او از جهان دارد که اگر پدر من میتونه خیانت کنه پس هر کس و هر زوجی میتونه خیانت کنه مگر اینکه ما کنترلش کنیم... مگر با حمله کردن، چک کردن و بی قراری همیشگی سعی کنیم کنترلش کنیم... در واقع در حمله ما تفنگ میگیریم به دست مون و به سمت جهان شلیک میکنیم و میگیم به من آسیب نزن و تهدیدشون میکنیم که ما رو رها نکنن چون پیش فرض این است که قرار است همه ما رو رها کنند به خاطر زخم دوره کودکی............... یک نفر دیگه مثل من ممکنه تله ی تسلیم رو داشته باشه. تسلیم اینست که ما به دیگران حمله نمیکنیم بلکه به دیگران باج میدهیم یعنی یک احساس ناامنی در کودکی داریم به یک دلیل یا زخم میتونه بیماری یکی از والدین باشه یا یک اتفاق یا جنگ (تله ها میتونن نسلی باشن) و برای اینکه بتونیم آدم ها رو نگه داریم و رهامون نکنن، بهشون باج میدیم... در واقع در تسلیم ما تفنگ رو به دست طرف مقابل میدیم و میگیم هر چی تو میگی... تسلیم... فقط مرا رها نکن... نشانه اش این است که برای همه ی آدم ها کار های زیادی انجام میدیم اما اگه یک نفر برای ما کاری انجام بده با همه وجود احساس اضطراب میکنیم... چون این من هستم که باید باج بدهم و احساس میکنم اگه باج ندم و تسلیم نشوم، آدم ها رهایمان میکنن..........سومین قسمت فرار است... ما در فرار تفنگ رو میزاریم روی شقیقه جمجمه مون و از ترس مرگ خودکشی میکنیم. از ترس اینکه همه قرار است ما رو رها کنند اصلا وارد رابطه نمیشیم... مورد خیلی خوب برای ازدواج هست اما از همش می ترسه... یک ایرادی پیدا میکنه که بالاخره وارد این رابطه صمیمی نشه... چون فرد میتونه احساس کنه که صمیمیت دردناکه... آخرش منجر به رها شدن ها میشه.............. زخم دوره کودکی میره تو ناخودآگاه و شروع میکنیم به بازآفرینی کردن یا با حمله یا تسلیم یا فرار....

تله ی نقص و شرم: مال آدماییه که در کودکی دائما نقص هاشونو بهشون گوشزد کردند و از شرمنده کردن شون برای تربیت کردن شون استفاده میکنند... اما فرزندان اول خانواده معمولاً این تله رو دارن... ژان ژاک روسو (آغازگر سنت رشدگرای و پیشگام نظریه ی طبیعت گرایی رمانتیک) میگه من قبل از اینکه بچه دار بشم، 6تا نظریه برای تربیت فرزند داشتم اما الان 6 تا فرزند دارم و هیچ نظری ندارم... وقتی پدر و مادر اولین بچه رو به دنیا میارن معمولاً یک دید کمالگرایانه راجع به تربیت وی دارند، احساس میکنن باید بهترین باشه و اگه 19باشه خوب نیست و باید بیست بگیره و شروع میکنن دائم نقص هاشو بهش میگن، فلان جا ایرادی دارد و اگه این کار کنی دوستت ندارم و اگه این کار کنی دوستت دارم.... پدر و مادر در بچه دوم و سوم گاهاً میفهمند که این روش جواب نمیده اما زخم روی بچه ها باقی میمونه و به سه صورت ممکنه بازآفرینی کنه: 1. حمله 2. تسلیم 3. فرار...... اگه حمله کنه مثل پدرومادرش شروع میکنه نقص های بقیه رو بهشون میگه اونم شروع میکنه شرمنده کردن دیگران... در بهترین موقعیت ها هم ایراد میگیره چون این زخم دوره کودکیشه... اگه تسلیم بشه نقص هاشو باور میکنه... فکر میکنه همه چیزهایی که راجع بش میگفتند خوبه و این میشه هویتش... بسیاری از مشکلات اعتماد به نفس آدما ناشی از همینه یعنی تله نقص و شرم دارند با تسلیم... باور کردن که این ایراد ها واقعیت داره... ما نمیتونیم راجع به اعتماد به نفس مثل کتاب های بازار همه میگن اعتماد به نفس چیز خوبیه و اعتماد به نفس داشته باش... اما سوال اینکه چطور؟؟؟ جفری یانگ میگه برای اینکه اعتماد به نفس مون رو بازسازی کنیم باید بریم به ناخودآگاهمون... باید اون لحظه هایی رو ببینیم و اون زخم هایی رو ببینیم که در کودکی شرمنده و تحقیر شدیم و احساس شرم کردیم و باورشون کردیم که ما اینقدر دچار ایراد هستیم و حالا در بزرگسالی داریم بازآفرینی اش میکنیم. در فرار میدونیم که اینقدر دیگران نقص دارند که اصلا وارد جهان نمیشم... آدمای باهوشی که از جهان میترسند وقتی یه کاری بهشون پیشنهاد میشه احساس میکنن اوضاع ناامنه چون باورکردند جهان و من اینقدر ایراد دارم که اصلا نباید واردش شد...
و در پایان همه ما میدونستیم که زخم های کودکی اثر داره توی شخصیت ما اما طبقه بندی شده...

به نام خدای سمیع و بصیر