توجه و‌ مومیایی کردن احساسات

توجه به احساسات

سوگ نا تمام

-پدرم رو توی بچگی از دست دادم ولی هیچ وقت نتونستم براش گریه کنم...
- مادرم رو بخاطر بیماری از دست دادم ولی هیچ وقت نرفتم سرخاکش و خاطره ای ازش ندارم...

-مومیایی کردن احساسات؛


نیاز نوزاد به دلبستگی همانند نیاز آدمی به اکسیژن است و اگر رابطه مادر و فرزندی قطع بشود تجارب آسیب زایی که در فرایند ارضای نیاز به دلبستگی و پیوند ایجاد میشود، درد شدیدی در کودک ایجاد میکند به گونه ای که در اثر آن لایه ای از خشم شدید واکنشی در فرد شکل میگیرد.این خشم واکنشی منجر به شکل گیری لایه ای وسیع از احساس گناه میگردد و روی آن را نیز لایه ای از اندوه و غم می‌پوشاند .سپس فرد برای اینکه این احساسات دردناک را تجربه نکند ، بااستفاده از  راهکارهایی از نزدیک شدن به احساسات خود و.صمیمی شدن با دیگران اجتناب میکند. و همین کار باعث میشود که فرد به یک معنا احساسات خویش را مومیایی کند و درنتیجه علائم بیماری روانی و جسمانی پدیدار میشوند.
 کار درمانگر این است که به کمک بیمار بتواند مسیر تجربه احساسات سرکوب شده را تسهیل نماید.

 


Coughlin Della Selva, P. (1996). Intensive short-term dynamic psychotherapy. New York: John Wiley.

همانند سازی فرافکنانه

همانند سازی فرافکن

- همه مردها  هرزه اند !

- خیلی اضطراب دارم چون گفتم الان که دیر رسیدم مطب شما میگین چقد آدم بی مسئولیتیه!

 مثال نخست فرد ناهشیارانه خودش را در موقعیت هایی قرار می دهد که مورد سواستفاده مردان قرار میگیرد، ولی نقش خود  در این اتفاقات را  متوجه نمی‌شود.

درمثال دوم نیز، فرد بخاطر اینکه والد سرزنش گری داشته ، پس از درونی کردن ویژگی های والد سرزنشگر ، خودش را مدام بدلیل کوچکترین اشتباهی مواخذه می‌کند. حال در مسیر مطب این سرزنش گری را به درمانگر فرافکنی کرده(درمانگر از من ناراحته دیر میرسم) و سپس به آنچه فرافکنی کرده، با اضطراب بالا پاسخ می دهد. (در واقع این خودش است که در ذهن خودش شروع به سرزنش خویش میکند و همین سرزنش باعث اضطرابش است)

در این حالت فرد ابتدا با تمام جوانب منفی تصویر خود یا تکانش های غیر قابل قبول خود قطع رابطه میکند، وسپس این احساسات منفی را به روی فرد دیگری فرافکنی می‌کند، و بالاخره با آنچه فرافکنی کرده است، همانند سازی و شروع به هویت سازی می کند.  این در واقع یک نشخوار  احساسی است.  مثل آنکه فرد ، ابزار و فیلتر های لازم برای تجربه احساس خویش را نداشته باشد، پس احساسش را بر دیگری فرافکنی می کند تا او آن‌ها را تجربه کند و هنگامی که مجددا با آنها همانند سازی میکند، آن احساس دیگر از آن او نیست، بلکه متعلق به کس دیگری است و بدین ترتیب مسئولیت آن احساس از دوش او برداشته میشود.
   درواقع فرد  این کار را انجام می دهد تا ناهشیار با شریک کردن فرد دیگری در داستان خود، با تصویر نامطلوبی که از خود دارد مواجه نشود.
در درمان  بسیار مهم است که این مکانیزم  پیچیده مشخص و به آرامی به توجه بیمار آورده شود.

 

Kernnberg, O. F. (1975). Borderline condition and pathological narcissm. New york, jason aroson.

مرکز ثقل خود

«مرکز ثقل خود»

کودک در دنیای ناامنی که از آسیب به دلبستگی اولیه برایش ایجاد شده، در اضطرابی سرگیجه آور، هر روز از «مرکز ثقلِ خود» دور و دورتر می شود، و آنرا در دیگران قرار می دهد.

او لاجرم از درون تهی شده و برده ای خواهد شد که با فکر دیگران می اندیشد و با نگاه دیگران خود را می نگرد و اختلالات آنها را به درون برده و رنجش را مضاعف می‌کند.

«انتقال» در فرآیند درمان دوانلو، بسترِ ترمیم دلبستگی اولیه است، تنها در صورتی که درمانگر بتواند تعادل همدلی با بخش سالم بیمار، و فشار و چالش با بخش مخرّبِ او را حفظ کند.
اما اگر درمانگر بدلیل مشکلات درونی خود نتواند این تعادل را بصورتی حقیقی (و نه مکانیکی) حفظ کند، خودِ درمانگر مرکز ثقلِ خود را در بیمار قرار داده و تحت تاثیر مکانیسم‌های بیمار، از خود بیگانه شده و این وضعیت منجر به شکل گیری نِورُز انتقال در دو طرف خواهد شد.

بیشعوری در روان شناسی

آینه، آینه، بر دیوار...

کیست بزرگ ترین قربانی اش؟

آینه بگفت: من، مرا بشکستی آن قدر که برم نظر افکندی.

***

معلم شیرین عقل روان شناسی عمومی اعلام کرد : «ما همه قربانی هستیم.» خردمندان پاسخ دادند: «مزخرف است.» هیچ کس جز به دلیل تبلیغ خودش قربانی نیست. شما فقط بی شعور های درمان نشده اید.

خوشبختانه روان شناسی عامیانه تنها حاشیه یی از روان شناسی مدرن را در بر خود گرفته است اما شدت گسترش خشم قربانیان نشانه ی واضحی از این است که تا چه اندازه روان شناسی مدرن توسط بیشعور ها کنترل می شود.

اصولا هدف روان شناسی رها کردن انسان از رنج و به خصوص در حوزه های احساسی و ذهنی بوده است. انسان ها گاهی برای خود ناهمواری های دوران بلوغ خیلی عجیبی به وجود می آورند و روان شناسی ظهور می کند تا به آن ها یاری کند که زندگی خوب و سالم خویش را باز سازی کنند.

اما آنچه که به عنوان مطالعه و درمان اختلالات روان انسان آغاز شد به چیزی کاملاً متفاوت راه یافت. در یک نقطه شاخه ایی از روان شناسی مدرن به مسیری اشتباه رفت. این زمانی است که بیشعور ها وارد آن شدند. اطمینان داشته باشید زمانی که جیغ کشیدن و رفتار بچه گانه دیگر به عنوان اختلال عصبی تلقی نشده و در کمال شگفتی به یک نوع درمان تعبیر شود پای بیشعور ها در میان است.

زمانی که درمان به جای هدایت بیمار در مسیر تحلیل مشکل، تبدیل به هیچ چیز جز دل سوزی نشود اطمینان داشته باشید بیشعور ها نفوذ کرده اند.

همچنین هنگامی که حمایت از بیمار معنی کمک به او برای یافتن راهی منطقی جهت ضجه و افسوس را پیدا کند، اطمینان داشته باشید کار کارِ بیشعور ها است.

تقریباً این گونه به نظر می رسد که روان شناسی مدرن بدل به روشی برای آموزش مردم و دگرگون نمودن آن ها به سوی بیشعوری پیش رفته تر شده است. این چیزی نیست که فروید خود را وقف آن کرد. اما چیزی است که در حال رخ دادن است.

من روان شناسم و هیچ وقت به یاد ندارم از من پرسیده شده باشد که آیا بهتر است روان شناسی مسیرش را عوض کند یا خیر؟ اما به هر حال این تغییر رخ داده است. چرا؟

بیشعور ها به روان شناسی هجوم آوردند و بدون چالش پذیرفته شدند. به وسیله ی بیشعور ها روان شناسی تشویق انسان برای بالغ تر شدن را متوقف کرد. روان شناسی وقف این شد تا به مردم آموزش دهد چگونه خشم خود را بازیابند، خودخواهی را گسترش دهند و با قلدری آنچه را می خواهند از دیگران بگیرند. این فرآیند حتی مانند دوره ی کوتاهی از مرض بیشعوری به نظر می رسد... این طور نیست؟

البته بیشعور ها روش های درمان خود را اینگونه تبلیغ نمی کنند. به دلیل فریب کار بودن می دانند چگونه از حقه های کوچک قهوه ای شان استفاده کنند تا مردم ر سردرگم نمایند.

 

  • بیماران تشویق به قلدری در برابر دیگران نمی شوند _ تنها آنها را به مدعی بودن و ایستادگی برای حقوق شان تحریک می کنند.

 

  • هیچ گاه به بیماران گفته نشد خودخواه باشند _ تنها گفته شده خودپرور باشند.

 

  • و نیز هیچ گاه به کسی گفته نشد خشمگین باشد _ اما به آن ها گفته شد که خشم خود را باز یابند و یاد بگیرند از آن استفاده کنند.

 

چه زمانی خودخواهی، عداوت و داشتن حالت تدافعی دیگر نشانه های نابالغی شناخته نشده و تبدیل به بخشی از جستجوی کمال شدند؟ درست زمانی که کار به دست بیشعور ها افتاد.

طبعاً من نشانه های مرض بی شعوری در روان شناسی را سال ها است که دیده ام اما وقتی تنها وقتی کتاب فوق العاده ی ارنست همینگوی و بیشعور ها طلوع می کنند را خواندن به روان شناسی به عنوان هدفی مهم برای انجمن مشکوک شدم. او در کتا خود شرح می دهد که چگونه بیشعور های دردسرساز قلدری می کنند... تقلب می کنند... خسته یا دیوانه تان می کنند... تا کنترل را به دست خود بگیرند... او می نویسد: «حتی بیشعور های معمولی هم روش های موفقیت آمیزی برای فریب دیگران دارند تا آنچه را که می خواهند به دست آورند. با این وجود آن قدر احمق هستند که به ندرت می دانند چه می خواهند. در نتیجه ادعا می کنند که ضعیف اند و به کمک شما نیاز دارند. یا ادعا می کنند غفلت کرده اند و نیازمند بخشش تان هستند. یا مدعی حقوق و منافع خاص می شوند و همکاری شما را مطالبه می کنند و در صورتی که هیچ یک از این بازی ها جواب ندهند شما را با نق زدن، ناله کردن، و فریاد زدن دیوانه می کنند _ تا زمانی که شما برای داشتن لحظه ایی آرامش حاضر به انجام هر کاری بشوید.

«واضح است که بیشعور ها انتظار دارند آرزوهای شان را بپذیرید و مشکلات آن ها را به جای شان حل کنید. اگر بنا به انجام تغییراتی باشد، انتظار دارند شما آنها را انجام دهید. تا زمانی که تسلیم همه ی مطالبات خودخواهانه شان نشوید خوشحال نخواهند شد _ زمانی نامشخص که هیچگاه فرانخواهد رسید.

«بیشعور ها با تسلیم و وانهادن شما پیروز می شوند. به شکلی قراردادی شما سقوط می کنید و آنها اوج می گیرند.»

بنابر توضیحات همینگوی باید واضح باشد که انجمن در به دام انداختن تعداد زیادی از مشاوران و استاد های روان شناسی بسیار موفق بوده  است. روان شناسی نهادی است که باید جلودار باشد و به ما آموزش دهد تا بیشعور ها را تشخیص دهیم. اکنون که به دست بیشعور ها افتاده چه کسی مانده است تا راه را نشان دهد؟

کوپ دوگِریس که بدون شک بخشی از نیروی تهاجم روان شناسی انجمن می باشد، منتشر کننده کتاب پرفروش و مشهور چگونه بازی قربانی را ببریم بوده است. دوروتی یوفوز، روان شناس عمومی، در این کتاب روش گام به گامی برای تغییر شکل به یک قربانی قانع و خرسند را ارائه می دهد. او ادعا می کند که به صد ها بیمار بیچاره آموزش داده که چگونه از ناتوانی های خود استفاده کنند تا زندگی شان را بهبود ببخشند. او می نویسد «هنگامی دریابید که یک بیماری کوچک می تواند بلیطی باشد برای داشتن یک زندگی راحت، ایمن و همراه با حمایت خانواده و نیز جامعه بازی زندگی آسان تر می شود.»

متاسفانه دید ما نسبت به کمال و ارزش ها آن قدر تنزل پیدا کرده که خیلی از افراد خوب مقاومت در برابر این توجیهات جامعه ستیزانه دشوار است.

به همین دلیل است که تهاجم بیشعور در روان شناسی تا به این اندازه به ما آسیب می زند. برای آدم های خوب دیدن انحرافات نامانوس مشکل نیست. اگر کسی نزدتان بیاید و به شما و عده ی افزایش عزت نفس از طریق آموزش یک هوس را بدهد باورش می کنید؟ مثلا بگوید بدون سیم مخصوص به بانجی جامپینگ بروید؟ البته که نه! اما آیا تغییری تدریجی را می پذیرید و باور می کنید که تقریبا همه قربانی جامعه اند _ و تنها قربانیان نامفید را می شود با دادن درمان های مخصوص و انگیزه های جدید کمک کرد؟ حقیقت این است که به احتمال زیاد شما همین حالا هم این را پدیرفته و باور کرده اید.

انجمن با یک حرکت هوشمندانه موفق شده جامعه ما را سروته کنند. دیگر افراد سالم، مفید و با احساس نمی توانند مدیریت را به دست گیرند و ارزش ها را برای جامعه تامین کنند. ما این فعالیت ها را به دست نابالغ ترین، بیمارترین و خودخواه ترین کسان سپرده ایم.

البته طبق تعریف خودشان، آنها دیگر بیمار نیستند _ ما بیماریم. جامعه بیمار است.

هر تلاشی برای اشاره به حقیقت بیشعور ها را بر ای می دارد تا فریاد بزنند شما فقط قربانی را سرزنش می کنید... در سراسر کشور، در هنگام سخنرانی هایم باها این اتهام بر سر من فریاد زده شد. حتی من را با پرتاب کتاب های خودم به سویم مورد حمله قرار دادند (امیدوارم که نخست بابت آنها پول پرداخت کرده باشند!)

من صرفا به آنها یادآوری می کنم که حتی بیشعور ها هم می توانند رشد کنند و انسان های خوبی شوند اما به فکر بیشعور ها فقط این می رسد که از قربانی نشان دادن خود برای خویش کسب کاری ایجاد کنند. به آنها می گویم که چاق هستند _ با خشم خود ساخته پُف کرده اند __ و نیازمند گرفتند رژیمی می باشند که به طریقش دست از ناله کردن و خرده گرفتن بردارند و یاد بگیرند که انسان های بالغی شوند اما آنها نمی خواهند به منطق گوش بدهند، فقط می خواهند تضرع و شکایت کنند. آنها خود را کاملاً به شیوه ی بیشعورانه ی زندگی فروخته اند.

من تراژدی هایی که به سبب هجوم بیشعور ها به روان شناسی به وجود آمده اند را دیده ام. این تصویر خوبی نیست. به عنوان یک روان شناس از این که می بینم حرفه ی برگزیده ام چنین به اضمحلال کشیده شده افسوس می خورم. اما این فرآیند در حال رخ دادن است بنابر این نباید تظاهر کنیم که نیست. باید قاطعانه با این هجوم رویارو شویم.

بله، ما باید کاری که روان شناسان مدت عدیدی از انجامش سرباز زده اند را انجام دهیم. کاری سخت، به خصوص برای مردم ایالت کالیفرنیا. اما چاره ی دیگری نیست. اگر قرار است حرفه مان را باز پس بگیریم، باید رشد کنیم. باید معنی بالغ و نجیب بودن را به دقت تعیین و بدان عمل کنیم.

این کار فراری دادن بیشعور ها را تضمین می نماید.

سیستم آموزشی فنلاند

سیستم آموزشی کشور فنلاند به گفته تمامی سازمانهای بین الملی بهترین و کارآمد ترین سیستم آموزشی است
این سیستم آموزشی مهارت‌های زیر را هدف خود برای كودكان ١٥-٩ سال فنلاند، در نظر گرفته است :


١- مهارت درست لباس پوشيدن
٢- مهارت درست راه رفتن
٣- مهارت خوب حرف زدن
٤- مهارت حرف خوب زدن
٥- مهارت منظم بودن
٦- مهارت شعر خواندن
٧- مهارت نقاشی كردن
٨- مهارت نوشتن
٩- مهارت ترانه و دكلمه خواندن
١٠- مهارت بهداشت
١١- مهارت کار تيمی
١٢- مهارت انتقاد كردن
١٣- مهارت جرات ورزی و تمرین شجاعت
١٤- مهارت تشخيص درست از نادرست
١٥- مهارت درست غذا خوردن
١٦- مهارت گره زدن
١٧- مهارت كار با قيچی و برش زدن
١٨- مهارت سعی در خوش خط بودن
١٩- مهارت شستن اشيا
٢٠- مهارت مطالعه
٢١- مهارت مدیریت زمان
٢٢- مهارت كنترل خشم
٢٣- مهارت انتقاد پذیری و تحمل حرف مخالف
٢٤- مهارت پژوهش و تحقيق
٢٥- مهارت تشخيص دوست خوب
٢٦- مهارت بازی كردن
٢٧- مهارت غذا پختن
٢٨- مهارت كار با سوزن
٢٩- مهارت تشكر و سپاسگزاری كردن
٣٠- مهارت خوب توجه كردن
٣١-مهارت تفكر كردن
٣٢- مهارت تفكر خوب داشتن
٣٣- مهارت دوست خوب پيدا كردن
٣٤- مهارت نگهداری دوست خوب
٣٥- مهارت نگهداری لوازم
٣٦- مهارت انتقاد پذیری و نقد شدن
٣٧- مهارت رازدار بودن
٣٨- مهارت برنامه ريزی كردن
٣٩- مهارت گذشت
٤٠- مهارت صبور بودن
٤١- مهارت حل مساله
٤٢- مهارت نگهداري گياه و گل
٤٣- مهارت دقت به پيرامون
٤٤- مهارت صادق بودن
٤٥- مهارت وفادار بودن
٤٦- مهارت نوشتن
٤٧- مهارت آينده نگری
٤٨- مهارت تلاش كردن
٤٩- مهارت نا اميد نشدن
٥٠- مهارت هدف داشتن
٥١- مهارت كار با ابزار
٥٢- مهارت كار با كامپيوتر
٥٣- مهارت در فضای مجازي و سايبری
٥٤- مهارت در تصوير ذهنی داشتن
٥٥- مهارت احترام گذاشتن
٥٦- مهارت كم مصرف بودن
٥٧- مهارت بهره گيری از اشيا
٥٨- مهارت مشورت گرفتن
٥٩- مهارت مشورت و همفكری كردن
٦٠-… مهارت ١٢ و مهارت ٣١ و مهارت ۳۶

پی نوشت : فراگیری و ارتقای این مهارتهای فردی در سیستم آموزشی جمهوری اسلامی ایران،  می‌تواند آینده بهتری را برای خودمان و نسل فرزندانمان فراهم آورد و سرآمدی فردی ما را تسهیل نماید و شاهد کاهش فرسودگی تحصیلی و افزایش توانمندسازی تحصیلی دانش پژوهان باشیم . / پژوهشگر : سید سروش سیدی فرد 

سیستم آموزشی فنلاند، به عنوان بهترین سیستم آموزشی دنیا چگونه کار می کند؟

https://fa.shafaqna.com/news/822594/


📕کتاب تحول نظام آموزش فنلاند، نویسنده: مرتضی روغنی

ایگو، کرونا و اصل واقعیت

به نام خالق زیبایی ها... سلام... در این نوشتار میخام به این مسئله بپردازم که چرا در این روز های همه گیری بیماری کرونا، خیلی ها میترسن و خیلی ها هم انگار نه انگار... نمیترسن و جدی نمیگیرن... به راستی چرا اینجوریه؟؟؟؟... این بزرگترین سؤالی که ذهنمو به خودش مشغول کرده بوده که در روان این افراد چی میگذره؟؟؟؟ کسایی که به قدری از کرونا میترسن که از ابتدایی ترین نیاز های خودشون میزنن و همه چی رو گندزدایی ضدعفونی میکنن و کسایی که صرفا سرگرم رفع نیاز های ابتدایی خودشونن... همونایی که استفاده از ماسک و دستکش رو به ترسو ها منتسب میکنن... دیدم که میگم ها... توی مترو نشسته بودم، بعد دیدم ایستگاه بعدی آقایی سوار شد ماسک نداشت، پیش خودم میگفتم در روان این آدم چی میگذره در روان من که رعایت میکنم چی میگذره؟؟؟؟ چرا بعضی ها خودشونو مقاوم می انگارند و اصول بهداشت اولیه اعلام شده از سوی سازمان بهداشت جهانی رو رعایت نمیکنن ولی بعضی ها وسواسانه رفتار میکنند... در مرور افکار مداوم، ساختار شخصیتی در روانکاوی فروید بیشترین تصویر ذهنی ام رو مشغول خودش میکنه... چون به اعتقاد فروید، شخصیت انسان متشکل از سه عنصر نهاد (اید)... خود(ایگو) و فراخود (سوپرایگو) است که در تعامل با یکدیگر به رفتار های پیچیده ی انسانی منجر میشه... ولی بیاییم ببینیم رفتار مناسب و صحیح در مقابل بیماری کرونا چیست؟ ابتدا این باور رو باید داشته باشیم که هر ویروسی سریع الانتقال است... به مثابه ویروس های دیگه... به نقل دوست عزیزم مجتبی کافی، «ویروسی به ویروس دیگر گفت عقل را با ترس دزدیدیم جان به عزا نشست... گله انسانی را متوهم کردیم، گرگ خودش را از درون گله سربرآورد... انسان غرق الکل نمیشد به دنبالش الکل بست، نقاب های انسانی کم بود، ماسک را هم اضافه کردیم. خلاصه حکایت همچنان باقیست...» 

پس هیچ فرقی نداره و هیچ ترسی نباید داشته باشیم... ویروس همان ویروس است... سپس باید باور کنیم که علت بیشتر شدن اپیدمی کرونا، تنها به ترس است و نه هیچ چیز دیگر... به نقل فلورانس اسکاوول شین هر آنچه آدمی در خیال خود تصویر کند، دیر یا زود در زندگیش نمایان میشه... اگه به بیماری فکر کنی، مطمئن باش بیمار خواهی شد... شک نکن... این اصل رو باور کن... زندگی بازی است و برای پیروزی در این بازی فقط باید نیروی خیال رو آموزش بدیم... مرگ و زندگی فقط در قدرت زبان است... لطفا از تذکرات بیجا درباره شستن مداوم دست و ضدعفونی و صحبت کردن جلوی کودکان درباره ی این بیماری خودداری کن عزیزم... به خدا زندگی این قدر ها هم سخت نیست... این آمار مرگ و میر هم علتش به خاطر ترسه... وگرنه ما طبق دستورات دین اسلام النظافته من الایمان... نظافت و بهداشت فردی رو باید رعایت کنیم...  حالا بعضی ها خودشونو مقاوم می انگارند و اصول بهداشت اولیه اعلام شده از سوی سازمان بهداشت جهانی رو رعایت نمیکنن، اینها کسانی هستند که در ساختار ایگو گیر کردند و باید نیاز های اید(نهاد=کودک درون) فورا برآورده بشه و برای همینه که رعایت نمیکنن... ولی در مقابل اونایی که وسواسی رفتار میکنن و انواع و اقسام ضدعفونی و مایعات گندزدایی میزنن، اینها تمامی تلاششون متمرکز بر سرکوبی تمایلات غیر قابل قبول نهاد= کودک درونه... باز هم این افراد در ساختار ایگو گیرکردند و نمیتونن بر اساس معیار های واقعی زندگی کنند بلکه در مبارزه ای دائمی علیه ایگو تلاش میکنند تا ایگو رو مجبور کنند بر اساس معیار های ایده آل رفتار کنند...

در روانشناسی و در مکتب روانکاوی، انسانی سالم است که از سطح ایگوی قوی برخوردار باشه... یعنی تعادل و توازن بین اید و فراخود...

پس در دوران اپیدمی کرونا، نباید باور های غلط داشت و دائم از بیماری ترسید... باید به زندگی عادی خود ادامه داد و بدون هیچگونه ترس و مرضی دارای یک شخصیت سالم با ایگوی قوی هم باعث کاهش اپیدمی کرونا و هم یک زندگی سرشار از آرامش و سالمی خواهد بود.

          نترس... نترس... نترس...

              عادی زندگی کن...

تکمیل گرایی و کمال گرایی

در این قسمت میخام روی طرحواره دیگری کار کنیم که ما غالبا به دو دلیل مهم در انجام کار ها تعلل می ورزیم و تنبلی می کنیم : تکمیل گرایی و کمال گرایی. 

تکمیل گرایی یعنی میل و گرایش به تمام کردن. در این وضعیت قبل از شروع کار و فعالیت، مدام فکر می کنیم که چطور کار رو تموم کنم؟ به چه ترتیب و طریقی کل کار رو به سرانجام برسونم؟ اگه میخام کنکور بدم، هنوز شروع نکرده به این فکر میکنم که چطور این همه منابع رو مطالعه کنم؟ وای این همه پروژه نصف و نیمه در محل کارم رو چطور به اتمام برسونم؟... رویا پردازی و تخیل درباره سال های سال زندگی مشترک و مشکلات آن، درحالی که هنوز وارد رابطه نشدیم! تصورات عجیب و غریب برای آینده جهان و تربیت فرزندانمان حتی زمانی که هنوز اقدامی برای فرزنددار شدن نکردیم! کیلومتر ها راهپیمایی یا دویدن ورزشی امروز رو چطور به پایان برسونم... تکمیل گرایی حتی اجازه نمیده کار رو شروع کنیم چه برسه به اتمام اون... صدایی مدام در ذهن نجوا میکنه که اگه نمیتونی کاری رو درست و کامل انجام بدی، اصلا اونو انجام نده... ما هم این پیام درونی رو میپذیریم که اگه ممکنه نتونیم کاری رو به اتمام برسونیم بهتره اصلا درباره آن تلاشی نکنیم..... اما برای غلبه بر این گرایش و مانع که نتیجه طرحواره و تله ی معیار های سرسختانه است، میتونیم به خودمون بگیم که قرار نیست کل کار همون ابتدا انجام بشه بلکه هر کاری هر چقدر بزرگ با اقدامات کوچولو و پله پله به سرانجام خواهد رسید... کار رو آغاز کنیم متوجه میشیم اوضاع آنقدر هم که تصور میکردیم دشوار و پیچیده نیست... در این مسأله، کوچکترین اقدام ممکن، بهترین اقدام است. مدام به خود یادآوری کنیم که قرار نیست کل کار یکجا انجام بشود...

کمال گرایی یعنی انجام کار بدون هیچگونه نقص و ایراد و اشکال. در این وضعیت که نتیجه تله معیار های سرسختانه است، فرد کاری که باید انجام بده رو مدام به تعویق میندازه چون یک منتقد درونی هر اقدام او را به بار انتقاد میگیره و حتی اجازه نمیده شروع رو انجام بده چه برسه به انجام و پایان... 

ندای درونی کمالگرایی چنین است: تو نمیتونی، تو برای اینکار مناسب نیستی، دیگران در انجام این کار خیلی بهتر از تو هستند، درباره خودت چه خیالی کردی که میتونی این کار رو انجام بدی، باید بیشتر و بیشتر تجربه بدست بیاری، اگه شکست خوردی چی؟! و ... 

ایده آل گرایی لزوماً ربطی به زندگی واقعی نداره... ایده آل ها غالباً وجودی ذهنی دارند... در واقع ایده آل گرایی نوعی راه فرار از تن دادن به ماجراهای سفر زندگی است... راه فراری شیک و زیبا...

شاید در پس این نقاب زیبای کمال گرایی، ترس و وحشتی پنهان شده است که حاضر نیست با موانع و سختی های زندگی روبه رو شود، پس کمال، کامل و ایده آل نبودن رو بهانه میکنه برای وارد نشدن به گود انجام کار... 

برای غلبه بر این مانع ذهنی مدام به خودمون بگیم که من نمیخام کار بی عیب و نقص انجام بدم، اصلاً میخام کاری انجام بدم که عیب و ایراد و نقص داشته باشه... هر روز مقدار کوچکی از کار را انجام بدیم و به مرور نواقص را بر طرف کنیم، خواهیم دید که نتیجه رضایت بخش است. 

در پایان جمله ای دوست داشتنی از ناپلئون هین را دوست دارم که گفته است: 

«منتظر نمانید. هیچ وقت زمان درست از راه نخواهد رسید. از همان جایی که ایستاده اید آغاز کنید و با هر ابزاری که در اختیار دارید شروع کنید؛ ابزار های بهتر را در طول مسیر خواهید یافت.»

 

رنج های کودکی

بازآفرینی ناخودآگاه زخم های کودکی ==>> طرحواره یا تله های زندگی...

اما بزارید با داستان پیش بریم... مثلا یک آدمی در تمام زمینه های زندگی موفقه اما در عشق و انتخاب آدمی که قراره با هاش ازدواح کنه دچار یک خطای عظیمی میشه.. عاشق آدم هایی میشه که همیشه بهش آسیب میزنن و با کسی ازدواج کرده که به شدت سرکوب گر و حتی آسیب فیزیکی بهش میزنه... سؤل عجیبی پیش میاد که این آدم دانشگاهی و موفق چجوری میتونه در عشق اشتباه کنه... جفری یانگ (بنیانگذار طرحواره درمانی) توضیح میده که در تله ای گیر افتاده یعنی داره ضعف های کودکیشو بازآفرینی میکنه.... این آدم یک مادری داره و براش سؤال بود این ازدواج چه منطقی میتونه داشته باشه... کسی که میدونی به شما آسیب میزنه رو چجوری میتونی دوست داشته باشی؟؟؟؟ مادر این آدم خیلی شبیه همسرش رفتار میکرد، مقایسه میکرد، سرکوب میکرد و تنبیه فیزیکی میکرد در کودکی... در واقع این آدم زخمش در کودکی اینه که عشق رو از سرچشمه مادر که به صورت دردناک تجربه کرده و رفته در ناخودآگاهش و در بزرگسالی بدون اینکه بدونه، بازآفرینی میکنه و عاشق آدم هایی میشه که اون زخم رو براش تداعی میکنن... مثال دیگه کسی که خیلی دوست داره همه چیز رو کنترل کنه... یعنی یک شک عظیم درونش هست که جهان ناامنه... من باید خیلی مواظب بچه هام باشم... محدود میکنه بچه هاشو... توی رابطه با همسرش همینطور... دائم مراقبت میکنه... شک میکنه... جفری یانگ میگه ریشه رفتار این آدم در کودکیشه... اون جایی که از کودکیش احساس شدید ناامنی کرده و این زخمشه و رفته توی ناخودآگاهش و بدون اینکه بدونه داره بازآفرینی میکنه... داره با عینکی به جهان نگاه میکنه که از پشت این عینک جهان جایی به شدت ناامنه مگر اینکه ما کنترلش کنیم... آدما ما رو رها میکنند مگر اینکه کنترلشون کنیم............ در طرحواره درمانی 11 تا تله زندگی داریم . چرا بهش میگیم تله زندگی چون در اون گیر افتادیم و بدون اینکه بدونیم رفتار میکنیم... اما من سعی میکنم 2 تا از این تله ها رو در این قسمت توضیح بدم... 

تله ی رها شدگی:مال آدمایی هست که زخم کودکشون احساس عدم امنیته... چه بچه هایی احساس عدم امنیت میکنن؟ مثلاً بچه ای که پدر و مادرش رو در کودکی از دست میده... فکر کنید کودکی با این خیال در دنیا زندگی میکنه که پدر و مادرش همیشه مراقبشن... حالا به علت طلاق یا مرگ یا هر چی.... زمین زیر پاش سست میشه و بچه احساس ناامنی میکنه... فکر کنید پدر و مادر بچه ای دائم با هم دعوا میکنن... وقتی بچه دعوای پدر و مادر رو میبینه، منبع امنیت بچه این دو نفر با تمام وجود بچه احساس ناامنی میکنه... اینها ادله ای بر اینست که در کودکی احساس شدید ناامنی کنند... این زخم او میشه و به ناخودآگاهش میره... جفری یانگ میگه به سه صورت میتونه حالت بازآفرینی این بچه باشه: 1. حمله 2. تسلیم 3. فرار....... مرور کنیم... یه بجه ای تله ی رها شدگی داره... ریشه ی این تله زخم ناامنی است... یک اتفاقی در کودکیش افتاده احساس ناامنی کرده و ممکنه با حمله یا تسلیم یا فرار سعی کنه بازآفرینی کنه........... اگه حمله کنه این احساس ناامنیشو با حمله کردن به آدما و جهان میخاد التیام بخشه... مثلا کسی که حساس است به اینکه همسرش حتما بهش خیانت میکنه درواقع هیچ شواهدی نیست که بهش خیانت میشه اما دائماً بی قراری میکنه و به ایمان و یقین راجع به رابطه اش نمیرسه... ریشه ی زخم این آدم در کودکی اینه که پدر و مادرش خیانت کرده و پیش فرضی که او از جهان دارد که اگر پدر من میتونه خیانت کنه پس هر کس و هر زوجی میتونه خیانت کنه مگر اینکه ما کنترلش کنیم... مگر با حمله کردن، چک کردن و بی قراری همیشگی سعی کنیم کنترلش کنیم... در واقع در حمله ما تفنگ میگیریم به دست مون و به سمت جهان شلیک میکنیم و میگیم به من آسیب نزن و تهدیدشون میکنیم که ما رو رها نکنن چون پیش فرض این است که قرار است همه ما رو رها کنند به خاطر زخم دوره کودکی............... یک نفر دیگه مثل من ممکنه تله ی تسلیم رو داشته باشه. تسلیم اینست که ما به دیگران حمله نمیکنیم بلکه به دیگران باج میدهیم یعنی یک احساس ناامنی در کودکی داریم به یک دلیل یا زخم میتونه بیماری یکی از والدین باشه یا یک اتفاق یا جنگ (تله ها میتونن نسلی باشن) و برای اینکه بتونیم آدم ها رو نگه داریم و رهامون نکنن، بهشون باج میدیم... در واقع در تسلیم ما تفنگ رو به دست طرف مقابل میدیم و میگیم هر چی تو میگی... تسلیم... فقط مرا رها نکن... نشانه اش این است که برای همه ی آدم ها کار های زیادی انجام میدیم اما اگه یک نفر برای ما کاری انجام بده با همه وجود احساس اضطراب میکنیم... چون این من هستم که باید باج بدهم و احساس میکنم اگه باج ندم و تسلیم نشوم، آدم ها رهایمان میکنن..........سومین قسمت فرار است... ما در فرار تفنگ رو میزاریم روی شقیقه جمجمه مون و از ترس مرگ خودکشی میکنیم. از ترس اینکه همه قرار است ما رو رها کنند اصلا وارد رابطه نمیشیم... مورد خیلی خوب برای ازدواج هست اما از همش می ترسه... یک ایرادی پیدا میکنه که بالاخره وارد این رابطه صمیمی نشه... چون فرد میتونه احساس کنه که صمیمیت دردناکه... آخرش منجر به رها شدن ها میشه.............. زخم دوره کودکی میره تو ناخودآگاه و شروع میکنیم به بازآفرینی کردن یا با حمله یا تسلیم یا فرار....

تله ی نقص و شرم: مال آدماییه که در کودکی دائما نقص هاشونو بهشون گوشزد کردند و از شرمنده کردن شون برای تربیت کردن شون استفاده میکنند... اما فرزندان اول خانواده معمولاً این تله رو دارن... ژان ژاک روسو (آغازگر سنت رشدگرای و پیشگام نظریه ی طبیعت گرایی رمانتیک) میگه من قبل از اینکه بچه دار بشم، 6تا نظریه برای تربیت فرزند داشتم اما الان 6 تا فرزند دارم و هیچ نظری ندارم... وقتی پدر و مادر اولین بچه رو به دنیا میارن معمولاً یک دید کمالگرایانه راجع به تربیت وی دارند، احساس میکنن باید بهترین باشه و اگه 19باشه خوب نیست و باید بیست بگیره و شروع میکنن دائم نقص هاشو بهش میگن، فلان جا ایرادی دارد و اگه این کار کنی دوستت ندارم و اگه این کار کنی دوستت دارم.... پدر و مادر در بچه دوم و سوم گاهاً میفهمند که این روش جواب نمیده اما زخم روی بچه ها باقی میمونه و به سه صورت ممکنه بازآفرینی کنه: 1. حمله 2. تسلیم 3. فرار...... اگه حمله کنه مثل پدرومادرش شروع میکنه نقص های بقیه رو بهشون میگه اونم شروع میکنه شرمنده کردن دیگران... در بهترین موقعیت ها هم ایراد میگیره چون این زخم دوره کودکیشه... اگه تسلیم بشه نقص هاشو باور میکنه... فکر میکنه همه چیزهایی که راجع بش میگفتند خوبه و این میشه هویتش... بسیاری از مشکلات اعتماد به نفس آدما ناشی از همینه یعنی تله نقص و شرم دارند با تسلیم... باور کردن که این ایراد ها واقعیت داره... ما نمیتونیم راجع به اعتماد به نفس مثل کتاب های بازار همه میگن اعتماد به نفس چیز خوبیه و اعتماد به نفس داشته باش... اما سوال اینکه چطور؟؟؟ جفری یانگ میگه برای اینکه اعتماد به نفس مون رو بازسازی کنیم باید بریم به ناخودآگاهمون... باید اون لحظه هایی رو ببینیم و اون زخم هایی رو ببینیم که در کودکی شرمنده و تحقیر شدیم و احساس شرم کردیم و باورشون کردیم که ما اینقدر دچار ایراد هستیم و حالا در بزرگسالی داریم بازآفرینی اش میکنیم. در فرار میدونیم که اینقدر دیگران نقص دارند که اصلا وارد جهان نمیشم... آدمای باهوشی که از جهان میترسند وقتی یه کاری بهشون پیشنهاد میشه احساس میکنن اوضاع ناامنه چون باورکردند جهان و من اینقدر ایراد دارم که اصلا نباید واردش شد... 

و در پایان همه ما میدونستیم که زخم های کودکی اثر داره توی شخصیت ما اما طبقه بندی شده...

کودکان سالمند

در روان شناسی، در مکتب ژان پیاژه (از صاحب نظران روان شناسی رشد و پیشگامان نظریه رشد شناختی) روشی هست که سن افراد را میتوان از روی انتخاب هایشان تعیین کرد که تحت عنوان نظریه اخلاقی پیاژه مشهور است... اورنس کُهلبرگ روان شناس آمریکایی از پیروان مکتب پیاژه در پی تحقیقی که بر روی مردم آمریکا انجام داده و سن افراد را از روی انتخاب هایشان تعیین نموده در یک نتیجه گیری عجیب می گوید: اغلب بزرگسالان آمریکایی در سطح اخلاقی مراحل سوم و چهارم یعنی چهارده سالگی عمل می کنند و درصد کمی از مردم به سطح اخلاق مافوق قراردادی دسترسی پیدا می کنند... او معتقد است در آمریکا حتی بزرگسالانی وجود دارند که تفکر اخلاقی رشد نایافته ی پیش از قراردادی خود را همچنان ادامه می دهند و رفتار اخلاقی خود را بر اساس اجتناب از تنبیه و گرفتن پاداش تنظیم می کنند.... زیرا مردم وقتی تحت تأثیر فرهنگ غربی و مکتب حسّی باشند، انتخاب هایشان عمیق و دراز مدت و واقعی نیست و از نظر انتخاب های منطقی، در چهارده سالگی (که شروع انتخاب های بزرگ می تواند باشد) متوقف شده اند و از نظر فکری رشد لازم را نکرده اند، حتی اگر از نظر سنی پنجاه ساله هم باشند چون نتوانسته اند در جوانی انتخاب بزرگ خود را انجام بدهند، در کودکی خود متوقف شده اند و عملاً از نظر روحی به جوانی نرسیده اند. 

شما در همه جا سراغ دارید انسان هایی را که مثلاً با اینکه چهل سال دارند اما از برنامه های کارتونی که تماماً بازی خیالاتی است، خوششان می آید، اگرچه می دانند که این برنامه ها خیالاتی و غیرواقعی است. این اشخاص هنوز انتخاب بزرگ خود را انجام نداده و در حد خیال مانده اند در حالیکه یک انسان عاقل هرگز نمی تواند با خیالات غیرواقعی خوش باشد و با همان ها خود را راضی نگه می دارد.... وقتی شما متوجه انتخاب بزرگ خود شدید و خواستید همواره خود را در ابدیّت ارزیابی کنید و افق روحتان را تا ابدیّت وسعت دادید، اگر شخصی بخواهد یک ساعت برای شما داستان های خیالی غیرواقعی تعریف کند، خوشتان نمی آید، چون متوجه می شوید این حرف ها جز خیالات غیرواقعی چیز دیگری نیست. اگر جلسه را ترک کردید و یا به او تذکر دادید آخر این حرف های بیهوده چیست، نشان می دهید که با میدان آوردن قوه عاقله، اجازه نمی دهید خیالات پوچ در زندگی تان میدان داری کند، اما اگر نشستید و گفتید: حالا ببینم آخرش چه می شود، معلوم می شود هنوز قوه عاقله در زندگی شما نقش تعیین کننده ندارد؛ زیرا به انتخاب های غیرواقعی تن می دهید. این عقل است که بین زندگی زودگذر دنیایی و زندگی پایدار و ابدی قیامتی، زندگی قیامتی را اساس انتخاب خود قرار می دهد و تنها در کنار انتخاب زندگی قیامتی، زندگی در دنیا را ادامه می دهد. 

عقده های روانی

در این قسمت میخام درباره ی عقده ی روانی بنویسم... من معتقدم همه ی ما انسان ها حاوی عقده های روانی هستیم که ناخودآگاه، بعضی ها میتونن بدون مشکل این عقده ها و گره ها رو باز کنن اما بعضی دیگر با مشکلات روانی عدیده ای در هنگام باز کردن این عقده هاشون ممکنه مواجه بشن. عقده روانی چی هستن؟ گروه یا مجموعه‌ای است از اندیشه‌ها و عقاید یا تکانه‌های مرتبط به هم، که دارای حالت هیجانی مشترکی هستند و تأثیر قوی و معمولاً ناهشیاری بر نگرش‌ها و رفتار بر جای می‌گذارند... این اصطلاح، توسط کارل یونگ -روانشناس سوئیسی- ابداع شد تا محتوای ناهشیار شخصی رو نشون بده... در باور عامه، عقده تقریباً دلالت بیمارگون خالص دارد و الزاماً با کاربرد آن در روان شناسی برابر نیست... از نمونه‌های اولیه در روان کاوی سنتی و انشعابات آن می‌توان به عقدهٔ قدرت در نظریه یونگ، عقدهٔ اختگی و اُدیپ در نظریه فروید و عقدهٔ حقارت در نظریهٔ آدلر اشاره کرد... بنابر این عقده های روانی، گره‌های ناخودآگاه هستند که به رفتارها و استنباط فرد از موقعیت سمت و سو می‌دهند... ناگفته نمونه یک عقده زمانی فعال می‌شه که یک بستر زمینه ساز هیجانی و اخلاقی مرتبط باهاش ایجاد شده باشه مثلا همون کسی که عقده حقارت داره با قرار گرفتن در موقعیت‌های رقابتی بیشتر افکار ناکارآمدش فعال می‌شه و زمانی که این عقده‌ها به صورت مکرر فعال بشه، انواع اختلالات روانی به سراغ فرد میاد...

عقده های روانی

1. عقده تولد

این عقده بسترساز شک‌هایی درباره اصل یک مطلب یا هویت است و مبدا تردیدهای شخصیتی است. حتی ممکن است جلوه ای روشنفکرانه و تعمیم گرایانه به خود بگیرد. به صورت پرسش‌هایی درباره منشا پیدایش انسان یا تصورات مربوط به تولد دوباره (مثل تناسخ) در آید.

2. ژوکاست (Jocaste)

در میان زنان شایع است، نیاز به حفظ پسر خود در نزد خویش و خاموش ساختن تمایل به استقلال و تمایل به اثبات مرد بودن پسر خود با یک محبت افراطی دارند. زمینه ساز ایجاد وابستگی مردان بزرگسال به همسرانی که او را در جایگاه مادر می‌بینند.

3. عقده یونس (Jonas)

گرایش به حفظ و نگه داشتن خویش است. برگشت خیالی به داخل شکم مادر و پناه بردن به یک حامی در هنگام احساس خطر. عقده یونس با نام ترس از موفقیت نیز شناخته می‌شود. ترس از موفقیت در واقع فرار از مسئولیت است و اضطراب محقق شدن استعدادها را به همراه دارد؛ اما در واقع می‌تواند واکنشی در برابر ترس از شکست باشد.

4. خودنمایی

میل زیاد به دیدن و دیده شدن، شناختن و دانستن، تحسین و توجه دیگران را تحریک کردن شناخته می‌شود. این عقده اغلب تبدیل به اختلال شخصیت نمایشی می‌شود. افرادی که شخصیت نمایشی دارند برای دیده شدن و قرار گرفتن در معرض توجه هر کاری می‌کنند حتی ممکن است دست به خودکشی بزنند. 

5. عقده ادیپ

مرتبط به احساساتی در زندگی عاطفی کودک بین ۳ تا ۵ سالگی است، به طور کلی به امیال عاشقانه کودک نسبت به والد جنس مخالف خود و رقابت حسودانه همراه با آرزوی مرگ نسبت به والد هم جنس، اشاره دارد. در دختران با نام عقده الکترا شناخته می‌شود.

6. انزوای ساده

میل به بودن در مکان‌های کوچک، گرم و تاریک که امن تلقی شوند. برای مثال فرد ممکن است آرزو کند که به جای اینکه صبح از رختخواب بلند شود، زیر پتو بماند.گرایشات وابسته و منفعل بودن دارند.

7. عقده‌های دهانی 

7-1- مهرطلبی دهانی (complx aggression oral): ترکیبی از فعالیت‌های دهانی، تمایلات پذیرا و نیاز به حمایت و حفظ شدن را نشان می‌دهد. با نمودهای رفتاری خوردن و نوشیدن و مکیدن یا محبت و وابستگی افراطی همراه است.

7-2- پرخاشگری دهانی (complx aggression oral): رفتارهای دهانی و رفتارهای پرخاشگرانه را شامل می‌شود مانند تف انداختن، گاز گرفتن و پرخاشگری زبانی مثل ریشخند و طعنه.

7-3- طرد دهانی (Complex rejection oral): رفتارهایی مثل استفراغ کردن، ایرادی بودن افراطی در مورد غذا، کم خوردن، ترسیدن از آلودگی دهان (مثلا ترس از بوسیدن)، میل به انزوا و پرهیز از وابستگی به دیگران.

8. عقده‌های مقعدی

8-1- طرد مقعدی (Complex rejection anal): همراه با پرخاشگری و رفتارهای خصمانه و آزارگرانه، بی رحمی، ویرانگری، قشقرق، انداختن و پرت کردن اشیا، شلیک کردن  و منفجر کردن

8-2- نگهداری مقعدی (Complex retention anal): انباشتن، احتکار اشیا به صورت وسواسی یا افراطی، نظافت، لجبازی و خساست

9. برخی دیگر از انواع عقده های روانی

قابیل: هر گونه رفتار طرد، منع، بی اعتبار ساختن و پرخاش نسبت به هر رقیب واقعی یا فرضی است. در واقع همان عقده حسادت برادری می‌باشد.

دیان (Diane): دختری که می‌خواهد پسر باشد، منشا عقده دیان حق طلبی و استقلال طلبی زنان، طرد، مادر بودن، یا رفتارهای ظریف زنانه و وظایف زنانه است.

پرومته (Promethee): در عرصه حیات معنوی عبارت است از میل به داشتن قدرتی همانند استادان خویش، پی بردن به رمز قدرت آنان و علاقه مند خود ساختن آنان، در حالی که خشم و انتقام آن‌ها را نیز می‌پذیرند.

امپدوکل (Empebocle): آتش را بزرگترین پاک کننده می‌دانند، بنابراین «به آتش انداختن خود» و خودسوزی باعث تغییر مدار دنیایی می‌شود و این عمل را منجر به ساخت پایگاه روشنگری جهان قلمداد می‌کنند.

کرونوس (Kronos): عقده به پدرانی اطلاق می‌شود که به فرزندانش ستم می‌کند. این پدر مانع از به استقلال رسیدن پسرش می‌شود و به نوعی زمینه را برای اخته شدن روانی او ایجاد می‌کند.

لوهنگرین: سعی در تامین سعادت دیگران و خانواده خود، ضمن چشم پوشی از لذات زندگی برای خویش و بعد از تحقق سعادت به طور ناگهانی ناپدید می‌شوند.

عقده تخریب: میل به خراب کردن، ضایع ساختن، کثیف کردن، به هدر دادن، عیب جویی کردن و بی اعتبار ساختن دیگران و عقاید آن‌هاست. این عقده می‌تواند در قالب سادیسم یا خودآزاری پیش رود.

میزراهی (Complex urethral): به جاه طلبی مفرط، خودنمایی و خودشیفتگی مربوط می‌شود. اشخاص دارای این عقده هدف‌های بلندپروازانه دارند و رویاهای آنها با شکست از بین می‌رود.

عقده مدونا یا فرشته فاحشه: اغلب در مردان وجود دارد. این مردان زنان را یا به صورت پاکدامن و یا فاحشه در نظر می‌گیرند.