آینه، آینه، بر دیوار...
کیست بزرگ ترین قربانی اش؟
آینه بگفت: من، مرا بشکستی آن قدر که برم نظر افکندی.
***
معلم شیرین عقل روان شناسی عمومی اعلام کرد : «ما همه قربانی هستیم.» خردمندان پاسخ دادند: «مزخرف است.» هیچ کس جز به دلیل تبلیغ خودش قربانی نیست. شما فقط بی شعور های درمان نشده اید.
خوشبختانه روان شناسی عامیانه تنها حاشیه یی از روان شناسی مدرن را در بر خود گرفته است اما شدت گسترش خشم قربانیان نشانه ی واضحی از این است که تا چه اندازه روان شناسی مدرن توسط بیشعور ها کنترل می شود.
اصولا هدف روان شناسی رها کردن انسان از رنج و به خصوص در حوزه های احساسی و ذهنی بوده است. انسان ها گاهی برای خود ناهمواری های دوران بلوغ خیلی عجیبی به وجود می آورند و روان شناسی ظهور می کند تا به آن ها یاری کند که زندگی خوب و سالم خویش را باز سازی کنند.
اما آنچه که به عنوان مطالعه و درمان اختلالات روان انسان آغاز شد به چیزی کاملاً متفاوت راه یافت. در یک نقطه شاخه ایی از روان شناسی مدرن به مسیری اشتباه رفت. این زمانی است که بیشعور ها وارد آن شدند. اطمینان داشته باشید زمانی که جیغ کشیدن و رفتار بچه گانه دیگر به عنوان اختلال عصبی تلقی نشده و در کمال شگفتی به یک نوع درمان تعبیر شود پای بیشعور ها در میان است.
زمانی که درمان به جای هدایت بیمار در مسیر تحلیل مشکل، تبدیل به هیچ چیز جز دل سوزی نشود اطمینان داشته باشید بیشعور ها نفوذ کرده اند.
همچنین هنگامی که حمایت از بیمار معنی کمک به او برای یافتن راهی منطقی جهت ضجه و افسوس را پیدا کند، اطمینان داشته باشید کار کارِ بیشعور ها است.
تقریباً این گونه به نظر می رسد که روان شناسی مدرن بدل به روشی برای آموزش مردم و دگرگون نمودن آن ها به سوی بیشعوری پیش رفته تر شده است. این چیزی نیست که فروید خود را وقف آن کرد. اما چیزی است که در حال رخ دادن است.
من روان شناسم و هیچ وقت به یاد ندارم از من پرسیده شده باشد که آیا بهتر است روان شناسی مسیرش را عوض کند یا خیر؟ اما به هر حال این تغییر رخ داده است. چرا؟
بیشعور ها به روان شناسی هجوم آوردند و بدون چالش پذیرفته شدند. به وسیله ی بیشعور ها روان شناسی تشویق انسان برای بالغ تر شدن را متوقف کرد. روان شناسی وقف این شد تا به مردم آموزش دهد چگونه خشم خود را بازیابند، خودخواهی را گسترش دهند و با قلدری آنچه را می خواهند از دیگران بگیرند. این فرآیند حتی مانند دوره ی کوتاهی از مرض بیشعوری به نظر می رسد... این طور نیست؟
البته بیشعور ها روش های درمان خود را اینگونه تبلیغ نمی کنند. به دلیل فریب کار بودن می دانند چگونه از حقه های کوچک قهوه ای شان استفاده کنند تا مردم ر سردرگم نمایند.
- بیماران تشویق به قلدری در برابر دیگران نمی شوند _ تنها آنها را به مدعی بودن و ایستادگی برای حقوق شان تحریک می کنند.
- هیچ گاه به بیماران گفته نشد خودخواه باشند _ تنها گفته شده خودپرور باشند.
- و نیز هیچ گاه به کسی گفته نشد خشمگین باشد _ اما به آن ها گفته شد که خشم خود را باز یابند و یاد بگیرند از آن استفاده کنند.
چه زمانی خودخواهی، عداوت و داشتن حالت تدافعی دیگر نشانه های نابالغی شناخته نشده و تبدیل به بخشی از جستجوی کمال شدند؟ درست زمانی که کار به دست بیشعور ها افتاد.
طبعاً من نشانه های مرض بی شعوری در روان شناسی را سال ها است که دیده ام اما وقتی تنها وقتی کتاب فوق العاده ی ارنست همینگوی و بیشعور ها طلوع می کنند را خواندن به روان شناسی به عنوان هدفی مهم برای انجمن مشکوک شدم. او در کتا خود شرح می دهد که چگونه بیشعور های دردسرساز قلدری می کنند... تقلب می کنند... خسته یا دیوانه تان می کنند... تا کنترل را به دست خود بگیرند... او می نویسد: «حتی بیشعور های معمولی هم روش های موفقیت آمیزی برای فریب دیگران دارند تا آنچه را که می خواهند به دست آورند. با این وجود آن قدر احمق هستند که به ندرت می دانند چه می خواهند. در نتیجه ادعا می کنند که ضعیف اند و به کمک شما نیاز دارند. یا ادعا می کنند غفلت کرده اند و نیازمند بخشش تان هستند. یا مدعی حقوق و منافع خاص می شوند و همکاری شما را مطالبه می کنند و در صورتی که هیچ یک از این بازی ها جواب ندهند شما را با نق زدن، ناله کردن، و فریاد زدن دیوانه می کنند _ تا زمانی که شما برای داشتن لحظه ایی آرامش حاضر به انجام هر کاری بشوید.
«واضح است که بیشعور ها انتظار دارند آرزوهای شان را بپذیرید و مشکلات آن ها را به جای شان حل کنید. اگر بنا به انجام تغییراتی باشد، انتظار دارند شما آنها را انجام دهید. تا زمانی که تسلیم همه ی مطالبات خودخواهانه شان نشوید خوشحال نخواهند شد _ زمانی نامشخص که هیچگاه فرانخواهد رسید.
«بیشعور ها با تسلیم و وانهادن شما پیروز می شوند. به شکلی قراردادی شما سقوط می کنید و آنها اوج می گیرند.»
بنابر توضیحات همینگوی باید واضح باشد که انجمن در به دام انداختن تعداد زیادی از مشاوران و استاد های روان شناسی بسیار موفق بوده است. روان شناسی نهادی است که باید جلودار باشد و به ما آموزش دهد تا بیشعور ها را تشخیص دهیم. اکنون که به دست بیشعور ها افتاده چه کسی مانده است تا راه را نشان دهد؟
کوپ دوگِریس که بدون شک بخشی از نیروی تهاجم روان شناسی انجمن می باشد، منتشر کننده کتاب پرفروش و مشهور چگونه بازی قربانی را ببریم بوده است. دوروتی یوفوز، روان شناس عمومی، در این کتاب روش گام به گامی برای تغییر شکل به یک قربانی قانع و خرسند را ارائه می دهد. او ادعا می کند که به صد ها بیمار بیچاره آموزش داده که چگونه از ناتوانی های خود استفاده کنند تا زندگی شان را بهبود ببخشند. او می نویسد «هنگامی دریابید که یک بیماری کوچک می تواند بلیطی باشد برای داشتن یک زندگی راحت، ایمن و همراه با حمایت خانواده و نیز جامعه بازی زندگی آسان تر می شود.»
متاسفانه دید ما نسبت به کمال و ارزش ها آن قدر تنزل پیدا کرده که خیلی از افراد خوب مقاومت در برابر این توجیهات جامعه ستیزانه دشوار است.
به همین دلیل است که تهاجم بیشعور در روان شناسی تا به این اندازه به ما آسیب می زند. برای آدم های خوب دیدن انحرافات نامانوس مشکل نیست. اگر کسی نزدتان بیاید و به شما و عده ی افزایش عزت نفس از طریق آموزش یک هوس را بدهد باورش می کنید؟ مثلا بگوید بدون سیم مخصوص به بانجی جامپینگ بروید؟ البته که نه! اما آیا تغییری تدریجی را می پذیرید و باور می کنید که تقریبا همه قربانی جامعه اند _ و تنها قربانیان نامفید را می شود با دادن درمان های مخصوص و انگیزه های جدید کمک کرد؟ حقیقت این است که به احتمال زیاد شما همین حالا هم این را پدیرفته و باور کرده اید.
انجمن با یک حرکت هوشمندانه موفق شده جامعه ما را سروته کنند. دیگر افراد سالم، مفید و با احساس نمی توانند مدیریت را به دست گیرند و ارزش ها را برای جامعه تامین کنند. ما این فعالیت ها را به دست نابالغ ترین، بیمارترین و خودخواه ترین کسان سپرده ایم.
البته طبق تعریف خودشان، آنها دیگر بیمار نیستند _ ما بیماریم. جامعه بیمار است.
هر تلاشی برای اشاره به حقیقت بیشعور ها را بر ای می دارد تا فریاد بزنند شما فقط قربانی را سرزنش می کنید... در سراسر کشور، در هنگام سخنرانی هایم باها این اتهام بر سر من فریاد زده شد. حتی من را با پرتاب کتاب های خودم به سویم مورد حمله قرار دادند (امیدوارم که نخست بابت آنها پول پرداخت کرده باشند!)
من صرفا به آنها یادآوری می کنم که حتی بیشعور ها هم می توانند رشد کنند و انسان های خوبی شوند اما به فکر بیشعور ها فقط این می رسد که از قربانی نشان دادن خود برای خویش کسب کاری ایجاد کنند. به آنها می گویم که چاق هستند _ با خشم خود ساخته پُف کرده اند __ و نیازمند گرفتند رژیمی می باشند که به طریقش دست از ناله کردن و خرده گرفتن بردارند و یاد بگیرند که انسان های بالغی شوند اما آنها نمی خواهند به منطق گوش بدهند، فقط می خواهند تضرع و شکایت کنند. آنها خود را کاملاً به شیوه ی بیشعورانه ی زندگی فروخته اند.
من تراژدی هایی که به سبب هجوم بیشعور ها به روان شناسی به وجود آمده اند را دیده ام. این تصویر خوبی نیست. به عنوان یک روان شناس از این که می بینم حرفه ی برگزیده ام چنین به اضمحلال کشیده شده افسوس می خورم. اما این فرآیند در حال رخ دادن است بنابر این نباید تظاهر کنیم که نیست. باید قاطعانه با این هجوم رویارو شویم.
بله، ما باید کاری که روان شناسان مدت عدیدی از انجامش سرباز زده اند را انجام دهیم. کاری سخت، به خصوص برای مردم ایالت کالیفرنیا. اما چاره ی دیگری نیست. اگر قرار است حرفه مان را باز پس بگیریم، باید رشد کنیم. باید معنی بالغ و نجیب بودن را به دقت تعیین و بدان عمل کنیم.
این کار فراری دادن بیشعور ها را تضمین می نماید.
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم تیر ۱۴۰۰ ساعت ۶:۳۳ ب.ظ توسط سید سروش سیدی فرد
|